بله دوستان عزیز! تعجب نکنید! حضرت یوسف (یوزارسیف) نیز که هم اکنون سریال تلویزیونی زندگی ایشان از سیمای جمهوری اسلامی در حال پخش است، خاتم النبیین بود! میگویید نه! آیه 34 سورهء غافر قران مجید را ببینید: «وَ لَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِى شَكٍّ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ.» یعنی: همانا يوسف پيش از اين با دلايل روشن نزد شما آمد، امّا شما همواره از آن چه برايتان آورده بود در شك بوديد، تا آن گاه كه يوسف از دنيا رفت، گفتيد: «خداوند پس از او هرگز پيامبرى نخواهد فرستاد». اين گونه، خداوند هر افراطگر ترديد كنندهاى را گمراه مىسازد.
جریان از این قرار بوده است که یوسف پسر یعقوب به مصر آورده شد؛ به خاطر توطئهء زلیخا زندانی شد. پس از اثبات بی گناهی و آزادی از زندان، خاندان یعقوب (بنی اسرائیل) و زلیخا و بعضی از مصریان ایمان آوردند، و بعضی دیگر نیز نسبت به رسالت ایشان دچار شک و تردید شدند. امّا جالب آن که پس از وفات حضرتش، همان نفوسی که رسالتش را مورد شک قرار می دادند گفتند یوسف آخرین پیامبر است و پس از وی خدا هرگز پیامبری دیگر نخواهد فرستاد![1]
این جریان می گذرد تا آن که حضرت موسی به پیامبری مبعوث می شود و فرعونیان به مخالفت با او می پردازند. یکی ازفرعونیان که مؤمن خداپرست بوده به دفاع از حضرت موسی دربرابر فرعون می پردازد و از جمله استدلال می کند که قبل از موسی نیز حضرت یوسف به مصر آمد ولی امثال شما تا زنده بود با وجود آن که دلایل نبوّتش آشکار بود در بارهء او شک کردید و قبولش نکردید، اما با وجود این پس از وفات او گفتید پیامبر دیگری پس از او نخواهد آمد! حال هم موسی مثل یوسف آمده و دلایل آشکار دارد ولی قبولش نمی کنید و می گویید پس از یوسف پیامبری نباید بیاید.[2]
جالب آن که این داستان هنگام ظهور حضرت مسیح نیز اتفاق می افتد و یکی از دلایل یهودیان در مخالفت با ایشان این بوده که می گفتند طبق آیاتی از کتب عهد عتیق و تورات، حضرت موسی آخرین پیامبر است و دین او ابدی است و پس از وی پیامبری نخواهد آمد.[3] جالب تر آن که همین ماجرا درظهور حضرت محمّد نیز تکرار می شود و ازجمله دلایل یهودیان ومسیحیان در ردّ حضرتش این بوده است که موسی وعیسی را آخرین رسولان الهی می دانسته اند، و مسیحیان نیز مانند یهودیان، با استناد به بعضی آیات عهد جدید و انجیل، کلام عیسی و دین او را ابدی می پنداشته اند![4]
با این توضیحات عجیب نیست که امروز نیز یکی از دلایل مخالفین دین بهائی این است که مدعی اند چون در قرآن مجید کلمهء «خاتم النّبیین» ذکر شده، مفهوم و معنی آن این است که پس از حضرتش پیامبری نخواهد آمد! حال آن که مقصود از کلمهء مزبور چیزی دیگر است،[5] و تعبیری این گونه مبنی بر مبعوث نشدن مربیان جدید آسمانی، دقیقاً مانند تعبیری است که امّت های قبل در خصوص یوسف و موسی و عیسی و سایر انبیا کرده و هنوز نیز می کنند. چنان که یهودیان ومسیحیان زمان ما نیز، هنوز پس از گذشت 14 قرن از ظهور اسلام، به همان دلیل ِ پیروان یوسف، حضرت محمّد را رسول نمی دانند و دین او را قبول ندارند!
پس بجاست که گفته شود عقیده به ختمیّت نوعی بیماری مزمن در همهء امت ها شده است! در حقیقت وجود همین توهّم و گمان ختمیّت در اذهان مؤمنین هر دین بوده است که مانند دورهء حضرت یوسف، از علل مهم ردّ ادیان جدید بوده وهست. به خاطر وجود چنین بیماری در تاریخ ادیان است که حضرت بهاءالله شارع دین بهائی، برای آن که بهائیان نیز دچار آن نشوند، بارها مؤکداً توضیح فرموده اند که دین جدید بهائی آخرین دین نیست و پس از حضرتشان نیز، مانند گذشته، مربیان آسمانی خواهند آمد.
آیا شایسته نیست نگاهی دوباره به آیهء قرآن در خصوص گمان خاتمیت حضرت یوسف بیاندازیم و بیاندیشیم که چرا امت ها دچار چنین توهم و بیماری مزمنی شده و می شوند!
آیا این قسمت ازآیه که می فرماید«كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ»، می تواند علل چنین توهّمی را روشن سازد؟
[1] برای توضیح مفصل آن از جمله رجوع شود به:
//www.tebyan.net/index.aspx?PID=19667&BOOKID=15563&PageSize=1&Xlan…
- حضرت یوسف خاتم البئین بود
- یکی از اشاره های قرآن به ظهور
- منظور از جان در مثنوی
- بهائیان در آلمان نازی
- عرفان و آیین بهائی
انسانی که هویت واقعی خویش را بدست فراموشی میسپارد، در حقیقت به نوعی خود باختگی دچار میگردد، زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشهاش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت، و او خود، کم کم مهرهای میشود برای اجرای نقشههای شیطانی آنان، مولوی در این باره تعبیر زیبایی دارد:
ای که در پیکار، خود را باخته دیگران را تو، ز خود نشناخته
تو به هر صورت، که آیی بیستی که منم این، و الله آن تو نیستی
[۲]
اگر بیگانگان، پی به استعدادها و لیاقتهای ذاتی انسان خود باخته ببرند، بیتردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خدمت خویش به کار خواهند گرفت، و «جوان» خوشحال و سرمست از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی بدست آورده است! ولی این را نمیداند که در تمام این مدت در خدمت دشمن دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و دریابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگیاش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته. استاد مطهری در این زمینه میفرماید: «آن که برایش کار نکرده خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده».
[۳]
مولوی در این زمینه نیز تمثیل لطیف و دلنشینی دارد:
شخصی قصد آن دارد تا در زمینی که متعلق به خود اوست. و شاید در بیابانی وسیع قرار دارد خانهای بسازد به هر دلیل شب را برای ساختن خانه انتخاب میکند. او هر شب بدان زمین میرود و مشغول ساختن میشود. سرانجام ساخت خانه به پایان میرسد. صبح روز بعد که به منظور اسکان در خانه نو ساز به طرف آن حرکت میکند، زمین خود را خالی میبیند و با تحیر در می یابد که خانه را در زمین دیگری ساخته است!
در زمین دیگران، خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو
تا تو تن را چرب و
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهر جان را، نیابی فربهی
گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن، گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به
خود فراموشی مقابل خودشناسی است و یکی از بیماریهای اخلاقی است که آثاری به دنبال دارد که در ذیل به بعضی از این آثار و درمان آنها پرداخته میشود.
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ، مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او، بیمعنا، پوچ و بیحاصل جلوه میکند و براستی خود را تنهای تنها میپندارد:
سید مصطفی حسینی در مجموعه شعر حماسه شهادت چه زیبا سروده
«در این صحرای وحشت زا جوان تنهاست.
… غریق دست و پا گم کرده، در دریای طوفان زا است.
جوان تنهاست.
به دورش، صد هزاران اژدها باشد.
و هر یک را، برای صید او اکنون،
هزاران حیله در سر، مکر در خاطر،
جوان مات است و مبهوت است.
دگر در او نشاطی نیست
جوان، مغروق اندر تحفه غرب است.
جوان، مغرور در عیش است.
جوان، مغرور در نوش است.
جوان، کانون نیرو، مظهر زیبایی و قدرت، کنون تنهاست.
•
•
•
فهرست مندرجات
۱ – آثار خود فراموشی و درمان آن
۱.۱ – گناه و شرمساری
۱.۲ – خود باختگی
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
۲ – خود فراموشی نتیجه خدا فراموشی
۳ – درمان خود فراموشی
۳.۱ – به یاد خدا بودن
۳.۲ – پرداختن به عبادت و راز و نیاز
۳.۳ – پرهیز از هر گفتار و کردار ناروا
۳.۴ – سعی در شناخت خویشتن
۴ – پانویس
۵ – منبع
۱.۱ – گناه و شرمساری
انسان خود فراموش، بر اثر این بیماری، دچار فرو مایگی و پستی میشود. انسانیت را از یاد میبرد. به ندای وجدان اخلاقی بی اعتنا میگردد. به آسانی تن به گناه و ناپاکی میدهد و پیوسته در مسیر سقوط حرکت میکند. امام علی ـ علیه السلام ـ میفرماید:
«قبیح بذی العقل أن یکون بهیمه قد أمکنه أن یکون انساناً؛
برای انسان خردمند و عاقل ناپسند است که دارای اخلاقی حیوانی باشد، با آن که میتواند بحقیقت انسان باشد».
انسانی که هویت واقعی خویش را بدست فراموشی میسپارد، در حقیقت به نوعی خود باختگی دچار میگردد، زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشهاش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت، و او خود، کم کم مهرهای میشود برای اجرای نقشههای شیطانی آنان، مولوی در این باره تعبیر زیبایی دارد:
ای که در پیکار، خود را باخته دیگران را تو، ز خود نشناخته
تو به هر صورت، که آیی بیستی که منم این، و الله آن تو نیستی
[۲]
خودفراموشی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایرانیان در پی هویت خود هستند فراموش نکیم که بودیم و چه شدیم . خود یوسفی و لیکن ز درون خبر نداری ، اگر بیگانگان، پی به استعدادها و لیاقتهای ذاتی انسان خود باخته ببرند، بیتردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خویش به کار خواهند گرفت، و «جوان» خوشحال و سرمست از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی بدست آورده است! ولی این را نمیداند که در تمام این مدت در خدمت دشمن دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و دریابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگیاش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته. استاد مطهری در این زمینه میفرماید: «آن که برایش کار نکرده خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده».
۱.۲ – خود باختگی
مولوی در این زمینه نیز تمثیل لطیف و دلنشینی دارد:
شخصی قصد آن دارد تا در زمینی که متعلق به خود اوست. و شاید در بیابانی وسیع قرار دارد خانهای بسازد به هر دلیل شب را برای ساختن خانه انتخاب میکند. او هر شب بدان زمین میرود و مشغول ساختن میشود. سرانجام ساخت خانه به پایان میرسد. صبح روز بعد که به منظور اسکان در خانه نو ساز به طرف آن حرکت میکند، زمین خود را خالی میبیند و با تحیر در می یابد که خانه را در زمین دیگری ساخته است!
در زمین دیگران، خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهر جان را، نیابی فربهی
گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن، گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ، مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او، بیمعنا، پوچ و بیحاصل جلوه میکند و براستی خود را تنهای تنها میپندارد:
سید مصطفی حسینی در مجموعه شعر حماسه شهادت چه زیبا سروده است که:
«در این صحرای وحشت زا جوان تنهاست.
… غریق دست و پا گم کرده، در دریای طوفان زا است.
جوان تنهاست.
به دورش، صد هزاران اژدها باشد.
و هر یک را، برای صید او اکنون،
هزاران حیله در سر، مکر در خاطر،