blogger Taizz Introducer
A blogger is someone who is responsible for writing content for a blog. Bloggers are divided into different categories, some of which are independent and some of which are affiliated. A freelance blogger is someone who chooses a blog based on their subject matter and taste, and the purpose of blogging is not to help another website or business. Affiliate bloggers, on the other hand, do all they can to boost a website or another business. Examples of affiliate blogs are blogs that are created alongside digital stores to make some of their keywords stronger.
g.page/taiziz?gm·@1100alie
Adataizizseler.wordpress.comarrow_drop_downExperience
بله دوستان عزیز! تعجب نکنید! حضرت یوسف (یوزارسیف) نیز که هم اکنون سریال تلویزیونی زندگی ایشان از سیمای جمهوری اسلامی در حال پخش است، خاتم النبیین بود! میگویید نه! آیه 34 سورهء غافر قران مجید را ببینید: «وَ لَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِى شَكٍّ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ.» یعنی: همانا يوسف پيش از اين با دلايل روشن نزد شما آمد، امّا شما همواره از آن چه برايتان آورده بود در شك بوديد، تا آن گاه كه يوسف از دنيا رفت، گفتيد: «خداوند پس از او هرگز پيامبرى نخواهد فرستاد». اين گونه، خداوند هر افراطگر ترديد كنندهاى را گمراه مىسازد.
جریان از این قرار بوده است که یوسف پسر یعقوب به مصر آورده شد؛ به خاطر توطئهء زلیخا زندانی شد. پس از اثبات بی گناهی و آزادی از زندان، خاندان یعقوب (بنی اسرائیل) و زلیخا و بعضی از مصریان ایمان آوردند، و بعضی دیگر نیز نسبت به رسالت ایشان دچار شک و تردید شدند. امّا جالب آن که پس از وفات حضرتش، همان نفوسی که رسالتش را مورد شک قرار می دادند گفتند یوسف آخرین پیامبر است و پس از وی خدا هرگز پیامبری دیگر نخواهد فرستاد![1]
این جریان می گذرد تا آن که حضرت موسی به پیامبری مبعوث می شود و فرعونیان به مخالفت با او می پردازند. یکی ازفرعونیان که مؤمن خداپرست بوده به دفاع از حضرت موسی دربرابر فرعون می پردازد و از جمله استدلال می کند که قبل از موسی نیز حضرت یوسف به مصر آمد ولی امثال شما تا زنده بود با وجود آن که دلایل نبوّتش آشکار بود در بارهء او شک کردید و قبولش نکردید، اما با وجود این پس از وفات او گفتید پیامبر دیگری پس از او نخواهد آمد! حال هم موسی مثل یوسف آمده و دلایل آشکار دارد ولی قبولش نمی کنید و می گویید پس از یوسف پیامبری نباید بیاید.[2]
جالب آن که این داستان هنگام ظهور حضرت مسیح نیز اتفاق می افتد و یکی از دلایل یهودیان در مخالفت با ایشان این بوده که می گفتند طبق آیاتی از کتب عهد عتیق و تورات، حضرت موسی آخرین پیامبر است و دین او ابدی است و پس از وی پیامبری نخواهد آمد.[3] جالب تر آن که همین ماجرا درظهور حضرت محمّد نیز تکرار می شود و ازجمله دلایل یهودیان ومسیحیان در ردّ حضرتش این بوده است که موسی وعیسی را آخرین رسولان الهی می دانسته اند، و مسیحیان نیز مانند یهودیان، با استناد به بعضی آیات عهد جدید و انجیل، کلام عیسی و دین او را ابدی می پنداشته اند![4]
با این توضیحات عجیب نیست که امروز نیز یکی از دلایل مخالفین دین بهائی این است که مدعی اند چون در قرآن مجید کلمهء «خاتم النّبیین» ذکر شده، مفهوم و معنی آن این است که پس از حضرتش پیامبری نخواهد آمد! حال آن که مقصود از کلمهء مزبور چیزی دیگر است،[5] و تعبیری این گونه مبنی بر مبعوث نشدن مربیان جدید آسمانی، دقیقاً مانند تعبیری است که امّت های قبل در خصوص یوسف و موسی و عیسی و سایر انبیا کرده و هنوز نیز می کنند. چنان که یهودیان ومسیحیان زمان ما نیز، هنوز پس از گذشت 14 قرن از ظهور اسلام، به همان دلیل ِ پیروان یوسف، حضرت محمّد را رسول نمی دانند و دین او را قبول ندارند!
پس بجاست که گفته شود عقیده به ختمیّت نوعی بیماری مزمن در همهء امت ها شده است! در حقیقت وجود همین توهّم و گمان ختمیّت در اذهان مؤمنین هر دین بوده است که مانند دورهء حضرت یوسف، از علل مهم ردّ ادیان جدید بوده وهست. به خاطر وجود چنین بیماری در تاریخ ادیان است که حضرت بهاءالله شارع دین بهائی، برای آن که بهائیان نیز دچار آن نشوند، بارها مؤکداً توضیح فرموده اند که دین جدید بهائی آخرین دین نیست و پس از حضرتشان نیز، مانند گذشته، مربیان آسمانی خواهند آمد.
آیا شایسته نیست نگاهی دوباره به آیهء قرآن در خصوص گمان خاتمیت حضرت یوسف بیاندازیم و بیاندیشیم که چرا امت ها دچار چنین توهم و بیماری مزمنی شده و می شوند!
آیا این قسمت ازآیه که می فرماید«كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ»، می تواند علل چنین توهّمی را روشن سازد؟
انسانی که هویت واقعی خویش را بدست فراموشی میسپارد، در حقیقت به نوعی خود باختگی دچار میگردد، زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشهاش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت، و او خود، کم کم مهرهای میشود برای اجرای نقشههای شیطانی آنان، مولوی در این باره تعبیر زیبایی دارد: ای که در پیکار، خود را باخته دیگران را تو، ز خود نشناخته تو به هر صورت، که آیی بیستی که منم این، و الله آن تو نیستی [۲]
اگر بیگانگان، پی به استعدادها و لیاقتهای ذاتی انسان خود باخته ببرند، بیتردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خدمت خویش به کار خواهند گرفت، و «جوان» خوشحال و سرمست از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی بدست آورده است! ولی این را نمیداند که در تمام این مدت در خدمت دشمن دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و دریابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگیاش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته. استاد مطهری در این زمینه میفرماید: «آن که برایش کار نکرده خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده». [۳] مولوی در این زمینه نیز تمثیل لطیف و دلنشینی دارد: شخصی قصد آن دارد تا در زمینی که متعلق به خود اوست. و شاید در بیابانی وسیع قرار دارد خانهای بسازد به هر دلیل شب را برای ساختن خانه انتخاب میکند. او هر شب بدان زمین میرود و مشغول ساختن میشود. سرانجام ساخت خانه به پایان میرسد. صبح روز بعد که به منظور اسکان در خانه نو ساز به طرف آن حرکت میکند، زمین خود را خالی میبیند و با تحیر در می یابد که خانه را در زمین دیگری ساخته است! در زمین دیگران، خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو تا تو تن را چرب و کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهر جان را، نیابی فربهی گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن، گند آن پیدا شود مشک را بر تن مزن، بر جان بمال مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به
خود فراموشی مقابل خودشناسی است و یکی از بیماریهای اخلاقی است که آثاری به دنبال دارد که در ذیل به بعضی از این آثار و درمان آنها پرداخته میشود.
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ، مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او، بیمعنا، پوچ و بیحاصل جلوه میکند و براستی خود را تنهای تنها میپندارد: سید مصطفی حسینی در مجموعه شعر حماسه شهادت چه زیبا سروده «در این صحرای وحشت زا جوان تنهاست. … غریق دست و پا گم کرده، در دریای طوفان زا است. جوان تنهاست. به دورش، صد هزاران اژدها باشد. و هر یک را، برای صید او اکنون، هزاران حیله در سر، مکر در خاطر، جوان مات است و مبهوت است. دگر در او نشاطی نیست جوان، مغروق اندر تحفه غرب است. جوان، مغرور در عیش است. جوان، مغرور در نوش است. جوان، کانون نیرو، مظهر زیبایی و قدرت، کنون تنهاست. • • •
فهرست مندرجات ۱ – آثار خود فراموشی و درمان آن ۱.۱ – گناه و شرمساری ۱.۲ – خود باختگی ۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی ۲ – خود فراموشی نتیجه خدا فراموشی ۳ – درمان خود فراموشی ۳.۱ – به یاد خدا بودن ۳.۲ – پرداختن به عبادت و راز و نیاز ۳.۳ – پرهیز از هر گفتار و کردار ناروا ۳.۴ – سعی در شناخت خویشتن ۴ – پانویس ۵ – منبع
۱.۱ – گناه و شرمساری
انسان خود فراموش، بر اثر این بیماری، دچار فرو مایگی و پستی میشود. انسانیت را از یاد میبرد. به ندای وجدان اخلاقی بی اعتنا میگردد. به آسانی تن به گناه و ناپاکی میدهد و پیوسته در مسیر سقوط حرکت میکند. امام علی ـ علیه السلام ـ میفرماید: «قبیح بذی العقل أن یکون بهیمه قد أمکنه أن یکون انساناً؛
برای انسان خردمند و عاقل ناپسند است که دارای اخلاقی حیوانی باشد، با آن که میتواند بحقیقت انسان باشد».
انسانی که هویت واقعی خویش را بدست فراموشی میسپارد، در حقیقت به نوعی خود باختگی دچار میگردد، زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشهاش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت، و او خود، کم کم مهرهای میشود برای اجرای نقشههای شیطانی آنان، مولوی در این باره تعبیر زیبایی دارد: ای که در پیکار، خود را باخته دیگران را تو، ز خود نشناخته تو به هر صورت، که آیی بیستی که منم این، و الله آن تو نیستی [۲]
خودفراموشی ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایرانیان در پی هویت خود هستند فراموش نکیم که بودیم و چه شدیم . خود یوسفی و لیکن ز درون خبر نداری ، اگر بیگانگان، پی به استعدادها و لیاقتهای ذاتی انسان خود باخته ببرند، بیتردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خویش به کار خواهند گرفت، و «جوان» خوشحال و سرمست از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی بدست آورده است! ولی این را نمیداند که در تمام این مدت در خدمت دشمن دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و دریابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگیاش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته. استاد مطهری در این زمینه میفرماید: «آن که برایش کار نکرده خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده».
۱.۲ – خود باختگی
مولوی در این زمینه نیز تمثیل لطیف و دلنشینی دارد: شخصی قصد آن دارد تا در زمینی که متعلق به خود اوست. و شاید در بیابانی وسیع قرار دارد خانهای بسازد به هر دلیل شب را برای ساختن خانه انتخاب میکند. او هر شب بدان زمین میرود و مشغول ساختن میشود. سرانجام ساخت خانه به پایان میرسد. صبح روز بعد که به منظور اسکان در خانه نو ساز به طرف آن حرکت میکند، زمین خود را خالی میبیند و با تحیر در می یابد که خانه را در زمین دیگری ساخته است! در زمین دیگران، خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست، غمناکی تو تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهر جان را، نیابی فربهی گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن، گند آن پیدا شود مشک را بر تن مزن، بر جان بمال مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
۱.۳ – سرگردانی و احساس پوچی
اکنون شخص خود فراموش و خود باخته، که گفتار، کردار و پندارش بویی از انسانیت نمیدهد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ، مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او، بیمعنا، پوچ و بیحاصل جلوه میکند و براستی خود را تنهای تنها میپندارد: سید مصطفی حسینی در مجموعه شعر حماسه شهادت چه زیبا سروده است که: «در این صحرای وحشت زا جوان تنهاست. … غریق دست و پا گم کرده، در دریای طوفان زا است. جوان تنهاست. به دورش، صد هزاران اژدها باشد. و هر یک را، برای صید او اکنون، هزاران حیله در سر، مکر در خاطر،
بسیاری از آیات قرآن در باره ظهور مبارک است از جمله.سوره ۴۷: محمد – جزء ۲۶ – ترجمه فولادوند هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ ﴿۳۸﴾
بعد از اسلام قومی خواهند آمد که از دین خدا بر نمیگردند یعنی توبه و تقیه در قاموس آنها نیست. و مظهر استقامت خواهند بود 2- قومی که خداوند آنها را بسیار دوست دارد و آنها نیز خداوند را دوست دارند یعنی احباء الله هستند. 3- در تعامل با همدیگر بسیار خاضع و خاشع و فروتن خواهند بود و علامت خضوع و خشوع آنست که نه با خود و خودی در جنگ باشند و نه با دیگران. 4- مجاهدین فی سبیل الله خواهند بود ( شرایط مجاهد فی سبیل الله را حضرت بها الله در کتاب ایقان چنین تعریف کرده اند
. ای برادر من شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبيل معرفت سلطان قدم گذارد بايد در بدايت امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تجلّی اسرار غيبی الهی است
از جميع غبارات تيره علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شيطانی پاک و منزّه فرمايد و صدر را که سرير ورود و جلوس محبّت محبوب ازلی است لطيف و نظيف نمايد و همچنين دل را از علاقه آب و گِل يعنی از جميع نقوش شبحيّه و صور ظليّه مقدّس گرداند
بقسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را بجهتی بی دليل ميل دهد و يا بغض او را از جهتی منع نمايد چنانچه اليوم اکثری باين دو وجه از وجه باقی و حضرت معانی باز ماندهاند و بی شبان در صحراهای ضلالت و نسيان ميچرند و بايد در کلّ حين توکّل بحقّ نمايد و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود
حضرت بها الله بعد از چهل سال ” حمل شدايد و بلايا و انزال آيات و اظهار بيّنات”
و تعلیم و تربیت عالم انسانی آنطور که در قرآن به آن وعده داده شده موفق به خلق این قوم شدهاند و حضرت ولی امرالله در توقیعات مبارکه در این باره میفرمایند: جمال مبارک روحی و ذاتی و کینونتی لارّقائه الفداء در اواخر ایّام از فم مطّهر وعده فرمودند که به فیض مدرار و تائیدات ملکوت اسرار نفوسی مبعوث گردند و هیاکل مقدّسی مشهود شوند که انجم سماء هدایتند و انوار فجر عنایت. مظهر آیات توحیدند و مطلع انوار تقدیس، مهابط الهامند و مشاعل انوار. جبال راسخهاند و اطواد باذخه.
سُرُج نورند و بدور ظهور. وسائط الطافند و وسائل اعطاف. منادی به اسم حقند و مبادی تأسیس بنیان اعظم. این نفوس شب و روز آرام نگیرند و آلام نبینند و فراغت نجویند. در مضجع راحت نیارمند و آسوده ننشینند، آلوده نگردند. اوقات را صرف نشر نفحاتالله کنند و زمان را وقف اعلاء کلمةالله. وجوهشان مستبشر است و قلوبشان منشرح. فؤادشان ملهم است و بنیادشان بر اساس اقوم.
در ارجاء عالم منتشر گردند و در بین امم متفرّق. در هر محفلی درآیند و در هر انجمنی مجمع بیارایند. به هر لسانی تکلّم نمایند و هر معنی تفهیم کنند. اسرار الهی کشف نمایند و آثار رحمانی نشر کنند. چون شمع در شبستان هر جمع برافروزند و چون ستاره صبحگاهی بر جمیع آفاق بدرخشند
در این ابیات مولانا موضوع پیوند جانها را مطرح میکند که از پیوند آنها، جان تازهای پدید میآید و به هستی معنای تازهای میدهد، همانطور که پیوند زن و مرد موجد کودکی میشود. تعامل دوستانه و دشمنانه- هر دو- نتایج خاص خود را
ز اتصال این دو جان با همدگر *** میرسد از غیبشان جانی دگر رو نماید از طریق زادنی *** گر نباشد از علوقش رهزنی هر کجا دو کس به مهری یا به کین *** جمع آید ثالثی زاید یقین لیک اندر غیب زاید آن صور *** چون روی آن سو ببینی در نظر آن نتایج از قرانات تو زاد *** هین مگرد از هر قرینی زود شاد منتظر میباش آن میقات را *** صدق دان الحاق ذریات را کز عمل زاییدهاند و از علل *** هر یکی را صورت و نطق و طلل بانگشان در میرسد زآن خوش حجال *** کای ز ما غافل هلا زوتر تعال منتظر در غیب جان مرد و زن *** مول مولت چیست زوتر گام زن
در این ابیات مولانا موضوع پیوند جانها را مطرح میکند که از پیوند آنها، جان تازهای پدید میآید و به هستی معنای تازهای میدهد، همانطور که پیوند زن و مرد موجد کودکی میشود. تعامل دوستانه و دشمنانه- هر دو- نتایج خاص خود را دارند. هر عملی که از انسان سر زند، هر چند در مرحلهی نیت و خطور قلبی باشد، نتیجهی آن به صورت صفات و ملکات نفسانی، در حاق ضمیر او نقش بندد و این کتاب نفس در نشئه اخروی منشرح شود و همهی مسطورات آن به صُوَر گوناگون ظهور کند. این است تجسم اعمال. این نتیجهها به طور کامل معلول مصاحبتهای توست. از این رو، از مصاحبت هر دمسازی زود شادمان مشو؛ منتظر وقت معینی باش که از آن عمل چه نتیجهای حاصل خواهد شد. مولانا از آیهی 21 سوره طور: (وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ)؛ کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان در ایمان از آنان پیروی کردند، فرزندانشان را به آنان ملحق میکنیم، چنین استفاده میکند: نتایج اعمال، هم چون «ذُرّیات» به سوی صاحبان آن اعمال باز میگردد و هر کس نتیجهی اعمال خود را میبیند، با آن که صورت اعمال محو میشود. آن فرزندان- یعنی نتایج اعمال- از علل و اسبابی زاده شدهاند که هر یک از آن نتایج، شکل و سخن و هیئتی دارد. فریادشان از حجلههای بهشت به گوش میرسد که میگویند: ای کسی که از ما غافل و بیخبری، هرچه زودتر به سوی ما بیا.
هر غمی کز وی تو دل آزردهای *** از خمار میبود کان خوردهای لیک کی دانی که آن رنج خمار *** از کدامین می برآمد آشکار این خمار اشکوفهی آن دانه است *** آن شناسد کآگه و فرزانه است شاخ و اشکوفه نماند دانه را *** نطفه کی ماند تن مردانه را نیست مانند هیولا با اثر *** دانه کی ماننده آمد با شجر نطفه از نان است کی باشد چون نان *** مردم از نطفه است کی باشد چنان جنی از نار است کی ماند به نار *** از بخار است ابر و نبود چون بخار از دم جبریل عیسی شد پدید *** کی به صورت همچون او بد یا ندید آدم از خاک است کی ماند به خاک *** هیچ انگوری نمیماند به تاک کی بود دزدی به شکل پایدار *** کی بود طاعت چو خلد پایدار
هر اندوهی که اینک تو را آزار میدهد، به دلیل خماری شرابی است که قبلاً نوشیدهای؛ اما کی میتوانی بدانی که ناراحتی خمار از کدام شراب پیدا شده است. گاه نتیجهی عمل با خود عمل شباهت صوری ندارد. برای مثال، نطفه کی به جسم آدمی شباهت دارد؟ غالباً نتایج اعمال به صورت غیر مستقیم به شخص باز میگردد. شخص نادان نمیتواند فرایند ناراحتیها و گرفتاریهای خود را تحلیل کند و علل و اسباب موجوده آن را بشناسد، ولی فرزانگان راز شرور دنیا را میشناسند. در جایی که مادهی اولیهی جهان (هیولا) هیچ شباهتی با پدیدههای جهان ندارد، کی ممکن است که دانه با درخت شباهت داشته باشد؟ نطفه از نان پدید آمده است، کی شبیه نان است؟ جنیان نیز از آتش پدید آمدهاند، اما چه شباهتی به آتش دارند؟ ابر نیز از بخار پدید آمده است، اما مانند بخار نیست. دزدی چه شباهتی به پای دار رفتن دارد؟ همین طور طاعت و عبادت چه شباهتی به بهشت جاودان دارد؟
هیچ اصلی نیست مانند اثر *** پس ندانی اصل رنج و دردسر لیک بیاصلی نباشد این جزا *** بیگناهی کی برنجاند خدا آن چه اصل است و کشنده آن شی است *** گر نمیماند بوی هم از وی است پس بدان رنجت نتیجه زلتی است *** آفت این ضربتت از شهوتی است گر ندانی آن گنه را ز اعتبار *** زود زاری کن طلب کن اغتفار سجده کن صد بار میگوی ای خدا *** نیست این غم غیر در خورد و سزا ای تو سبحان پاک از ظلم و ستم *** کی دهی بی جرم جان را درد و غم من معین میندانم جرم را *** لیک هم جرمی بباید گرم را چون بپوشیدی سبب را ز اعتبار *** دائماً آن جرم را پوشیده دار که جز اظهار جرم من بود *** کز سیاست دزدیم ظاهر شود
خلاصهی کلام این که هیچ اصلی مانند فرعش نیست. از این روست که نمیتوانی ریشهی رنج و سردرد را بشناسی، اما این مجازات بدون ریشه و اصل نیست. مگر ممکن است که خدا کسی را بدون ارتکاب گناه آزرده کند؟
آن شیء به اصل خود شباهت ندارد، ولی آن چه اصل است در واقع، جاذب آن چیز است؛ یعنی اصل، علت موجدهی فرع خود است. پس این نکته را بدان که رنج تو نتیجهی لغزش توست و هر گزندی که بر تو عارض میشود به کیفر شهوتی است که قبلاً راندهای.
اگر آن گناه را از راه عبرت نمیشناسی، پس زود ناله و زاری کن و از خداوند آمرزش بخواه و بگو: خداوندا، این غم و ناراحتی چیزی نیست به جز کیفر شایسته و لایق من. منبع مقاله : افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
#همانطور که وعده داده شد ه بود کافران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی این نور شعاع خودش را گسترده تر میکند این مخالفت ها بیانگر تحولی است که در جامعه ایران در طی سال های گذشته رخ داده.است ده ها هزار نفر تنها در خود ایران متوجه این امر شدند و بنظر می آید تا بقیه آنها هم متوجه این امر الهی و علت بروز این اختلاف ها نشوند جمهوری اسلامی ایران به این زودی ها از بین نخواهد رفت .ملاحظه بفرمائید از وقتی که اینها مخالفت خودشون را با دیانت بهائی شروع نمودند فقط در طی این چهل و دوسال شمار پیروان این آئین ا الان
بیش از ۷ میلیون برآورد شدهاست
که در ۲۲۱ کشور پراکنده شدهاند.
با اینکه این شمار کمتر از ۰٫۲٪ جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی در کشورهای مختلف پس از مسیحیت (با پراکندگی در ۲۳۲ کشور) دومین دین جهان از نظر گستردگی شناخته می شود
راز گسترش ديانت بهائى
هاينريش هيملر(١٩٤٥-١٩٠٠) فرمانده اس اس المان در سال ١٩٣٩ديانت بهائى را در المان غير قانونى اعلان نمود استدلال او اين بود كه ديانت بهائى يك دين جهان گرا ومعتقد به وحدت عالم انسانيست واز طرف ديگر يك دين صلح طلب وضد خشونت است واين دو خصيصه مخالف با دكترين نازيسم كه هم نژاد گرا وهم خشونت طلب است، ميباشد . نازيها كليه دفاتر بهائى را بستند وهر نوع فعاليت بهائيان را در المان غير قانونى اعلان نمودند. جالب است كه بدانيم بعد از پيروزى متفقين وشكست المان ، ،شرق اين كشور تحت اشغال كشور شوروى كمونيستى قرار گرفت وانها نيز در المان شرقى فعاليت بهائيان را غير قانونى اعلان نمودند اينك استدلال انها ان نبود كه ديانت بهائى چرا جهان گرا و دارای اهداف بين الملليست بلكه انها اين اشكال را مطرح كردند كه چرا تعاليم ديانت بهاءى منشاء دينى دارد وچرا در تعاليم ان به مالكيت خصوصى حتى به صورت كنترل شده ثروت اشاره شده است وبه صلح عمومى ووحدت عالم انسانى معتقد است؟ زيرا در دكترين كمونيسم اعتقادى به صلح با سرمايه داران وجود ندارد .ومالكيت خصوصى كه سرمايه دارى انرا نمايندگى ميكند بايد اصولا از صحنه گيتى محو شود تاريخ نشان داد كه هردو قدرت بزرگ نازيسم وكمونيسم با تمام عظمت وقدرت جهانى كه كسب نمودند وبا تمام گسترشى كه در عالم يافتند خورد ونابود شدند وديانت بهائى به گسترش خود در ممالكى كه اين دو قدرت در ان سلطه داشتند ادامه داد واثبات نمود كه سه اصل جهان گرايى مبتنى بر وحدت عالم انسانى وصلح طلبى دائمی جهانی ومالكيت كنترل شده خصوصى اصولى اساسى وواقعى وجهان شمول براى رشد وگسترش وتكامل جامعه جهانى هستند
در این گفتار چند خصوصیّت ویژه را که در بین نظام های عرفانی ادیان اعم از بودائی، مسیحیّت و اسلام مشترک است مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم. این خصوصیّات عبارتند از:
۱- وجود یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب روحانی با یک رهبر در رأس آن که او را پیشرفته ترین فرد در طریق عرفان دانسته معتقدند که او قادر به هدایت روحانی دیگران در این جهت خواهد بود همراه با شعائری مانند اطاعت و اعتراف.
۲- تأکید بر اینکه تنها با روایت و انتقال شفاهی و شخصی تعالیم و تجارب جامعه است که فرد میتواند واقعاً در مسیر روحانی پیشرفت نماید و اینکه این پیشرفت را نمیتوان از کتاب آموخت.
۳- گرایش به دیرنشینی و ریاضت.
۴- بکار بردن روش هائی که موجب تغییر حالت ذهنی و آگاهی انسان می گردد.
بر اساس نصوص معتبر دیانت بهائی، عرفان در قلب و مرکز ادیان قرار دارد. در این نوشتار دیدگاه حضرت بهاء الله را نسبت به این خصوصیّات ویژه نظام های عرفانی مورد مطالعه قرار میدهیم. به جای همگامی با روند متداول و مرسوم که تشکیلات نظام های عرفانی را به عنوان یک گروه منزوی و جدا از سایر مؤمنین منظور می نماید، حضرت بهاء الله تمامی جامعهً بهائی را به یک اجتماع عرفانی تبدیل می فرمایند. با این کار، تغییرات بزرگی نیز در ارتباط با خصوصیّاتی که در فوق به آن اشاره گردید، در زمینه رهبری جامعه بهائی و مسائلی از قبیل نقل و انتقال دانستنی ها و نحوه سازماندهی جامعه به شیوه ای کاملاً متفاوت با ادیان قبلی به وجود آورده اند. به طور خلاصه نظم اداری بهائی نه تنها در بردارنده تشکیلات یک جامعه عرفانی می باشد، بلکه دقیقاً طوری تنظیم گردیده که صرفاً عملکرد آن خود موجب پیشرفت روحانی فرد می گردد. اموری که در جامعه بهائی در جریان است نیز به همین نحو عمل می کند یعنی حداکثر فرصت پیشرفت روحانی و نحوه ارزیابی این پیشرفت و چگونگی اجتناب از خود فریبی را برای فرد فراهم میسازد
دین نقش های متعدّدی در تاریخ بشر بازی کرده است. یکی از این نقش ها این بوده که بشر را در جهت پیشرفت معنوی یاری داده و او را در تماس با جنبه روحانی وجود خود و در ارتباط نزدیکتر و بالاتری با حقیقت ماورای عالم مادّی قرار داده است. در اکثر ادیان، اقلیّتی از مؤمنین این جنبه از دین را هدف اصلی خود قرار داده و برای تلاش بیشتر در این جهت به صورت گروهی متشکّل در آمده اند. این امر موجب پیدایش رهبانیّت در مسیحیّت و آئین بودا و تصوّف در اسلام گردیده است.
در آئین بهائی، عرفان نقش اصلی پیدا کرده است. در واقع حضرت ولیّ امرالله “آن احساس عارفانه که انسان را با خدا متّحد می سازد” را به عنوان “مرکز و محور ایمان دینی”(۱) توصیف فرموده اند. به این ترتیب این احساس تقرّب به خدا هدف همـۀ بهائیان می باشد و نه فقط یک گروه اقلیّت. در این گفتار، عرفان و روحانیّت فردی(انجام اموری مانند نماز، روزه، مناجات و تفکّر جهت پیشرفت روحانی) را کنار گذاشته به جنبه اجتماعی و تشکیلاتی جامعه بهائی به عنوان یک جامعه عرفانی می پردازیم. مطلب را با نگاهی کوتاه به جامعه عرفانی اسلام یعنی اهل تصوّف و به تماس تاریخی حضرت بهاء الله با این جامعه و با صوفیان و به خصوص با دراویش که چهره ای آشنا در ایران قرن نوزدهم بودند آغاز می کنیم. سپس به بررسی خصوصیّات کلی تشکیلات نظام ها و جوامع عرفانی ادیان مختلف جهان و انتقاد حضرت بهاء الله از آنها می پردازیم. سرانجام نحوه ای را که حضرت بهاء الله جامعه بهائی را شکل داده و آن را به صورت نوع جدیدی از جامعه عرفانی ارائه فرموده اند را مورد مطالعه قرار خواهیم داد
شواهد فراوانی در دست است که حضرت بهاء الله در طول حیات خود با بسیاری از عرفای اسلام یعنی صوفیان مصاحبت و ارتباط نزدیک داشته اند. آشکارترین این شواهد به دوران بغداد مربوط می گردد، هنگامی که حضرت بهاء الله به علّت بروز اختلاف بین بابیان، بغداد را ترک فرمودند و روش زندگی درویشانه را برای خود انتخاب نموده در کوههای سلیمانیه اقامت گزیدند. دیری نپائید که ایشان به عنوان شیخ صوفیان شهرت یافتند و رهبر خالدیه (فرقه نقشبندیه) در شهر سلیمانیه از ایشان دعوت کرد که در تکیه آنها اقامت گزینند. در طی اقامت در آنجا، حضرت بهاء الله کتاب “فتوحات مکّیه” شیخ محیی الدّین عربی را که از آثار معروف عرفانی است تفسیر و تشریح فرمودند. همچنین قصیده ورقائیه را به سبک قصیده طائیه ابن فارض، عارف مشهور به رشته نظم در آوردند. گر چه بابیان بغداد موفّق شدند که حضرت بهاء الله را ترغیب به بازگشت به بغداد نمایند، ولی ایشان ارتباط خود را با صوفیان کردستان که گاهگاهی برای ملاقات ایشان به بغداد می آمدند حفظ کردند. ایشان نه تنها با فرقه نقشبندیه بلکه با قادریه نیز در تماس بودند. در طی اقامت در بغداد، چهار وادی را برای یکی از رهبران صوفی کردستان که در سلیمانیه ملاقات کرده بودند به نام شیخ عبدالرّحمن طالبانی کرکوکی، بزرگ خاندان معروف طالبانی در کردستان و رهبر صوفیان قادری کردستان نازل فرمودند. همچنین رساله هفت وادی را برای شیخ محی الدّین یکی از صوفیان قادری که به عنوان شیخ صوفیان در گیلزاردا جانشین پدرش شده بود نازل فرمودند. در این رساله،حضرت بهاء الله احاطه کامل خود را به اصطلاحات و مفاهیم اهل تصوّف آشکارا به ثبوت رسانده اند
در طی سالهای بعد نیز حضرت بهاء الله با صوفیان اعم از شیخ یا مرید در تماس بودند. چنانچه حاج رضا قلی صفا، شیخ معروف صوفی از فرقه نعمت اللّهی در استانبول به حضور حضرت بهاء الله مشرّف شد. همچنین صوفی مشهور، حاج محمّد علی پیر زاده در اسکندریه در کشتی به حضور حضرت بهاء الله رسید و حاج محمّد علی سیّاح در عکّا به زیارت حضرت بهاء الله نائل گردید. بسیاری از مأموران دولت عثمانی گرایش صوفیانه داشتند و جمعی از آنان به لحاظ خصوصیّات روحانی که در حضرت بهاء الله مشاهده می نمودند احترام خاصّی برای ایشان قائل بودند. از جمله آنها سلیمان پاشا، یکی از صوفیان قادریّه بود که هنگام اقامت حضرت بهاء الله در ادرنه، سمت فرماندار ادرنه را داشت. همچنین حضرت بهاء الله به حضرت عبدالبهاء دستور دادند که در پاسخ به درخواست صفوت پاشا، تفسیری بر حدیث “کنت کنزاً مخفیاً” که از احادیث اسلامی مورد علاقه اهل تصوّف می باشد بنگارند.
در بین کسانی که در زمان حضرت بهاء الله به شرف ایمان نائل شدند بسیاری بودند که یا صوفی بودند و یا گرایش صوفیانه داشتند. در بین این گروه خطاّط نامدار میرزا محمّد حسین مشکین قلم که یکی از صوفیان نعمت اللّهی بود، سلیمان خان که بعداً به جمال افندی معروف شد و احمد یزدی که لوح احمد عربی به نام وی نازل گردید و چندین نفر از همراهان حضرت بهاء الله از جمله درویش صدق علی، میرزا محمّد علی اصفهانی و حاج محمّد خان بلوچ را میتوان نام برد. بسیاری دیگر از پیروان بلند پایه حضرت بهاء الله یا به صوفیگری علاقه نشان میدادند و یا مدّتی به لباس درویشان در آمده بودند. از جمله این عدّه ملاّ محمّد علی زرندی، نبیل اعظم و ملاّ محمّد قائنی، نبیل اکبر بودند. همچنین تعدادی از درویشان صوفی ایرانی به دیانت بهائی ایمان آوردند که حتّی بعد از ایمانشان به زندگی درویشی خود ادامه دادند. حاج قلندر همدانی همین که به دیانت بهائی ایمان آورد درویش وار آواره دیار شد و با ملاقات با دراویش دیگر، آنان را به طریق ایمان رهنمون گردید. او چندین بار به عکّا رفت که یکبار با درویش بهائی دیگری به نام صدق علی قزوینی همراه بود(۲). حاج عبدالکریم قزوینی جوانی بیست ساله از یک خانواده ثروتمند بود که بر اثر ملاقات با حاج قلندر، هم به دیانت بهائی ایمان آورد و هم زندگی درویشی را برای خود برگزید، همه ثروت خود را رها کرد و با نام صوفیانه عارف علی، راهی دیار شد. پس از چندی اسماعیل نامی به عنوان شاگرد به او پیوست و نام صوفیانه حاج طیفور را برای خود برگزید. این دو در قلمرو عثمانی سفر میکردند تا به عکّا رسیدند. حضرت بهاء الله به حاج عبدالکریم لقب حاج مونس عطا فرمودند(۳). در بغداد این دو نفر با درویش دیگری به نام حاج توانگر ملاقات کردند و او و چند نفر از همراهانش به دیانت بهائی ایمان آوردند(۴). باین طریق آئین بهائی تدریجاً در بین دراویش گسترش یافت. به طوریکه در یک مورد شش نفر درویش به عکّا رفته به حضور حضرت بهاء الله مشرّف شدند.
به نظر میرسد که حضرت بهاء الله صوفیگری و عرفان را در جلب توجّه اهل تسنّن به آئین بهائی مؤثّر میدانستند، چه که اهل تسنّن معمولاً هر عقیده ای را که از ایران بر میخاست ناشی از شیعه گری میدانستند. این گرایش از دوران بغداد، هنگامی که چندین اثر عرفانی به سبکی صوفیانه از قلم حضرت بهاء الله نازل گردید آغاز شد. امّا در دوران عکّا بود که با راهنمائی حضرت بهاء الله، عرفای بهائی ملبّس به جامه درویشی به منظور انتشار امر در بین سنیّان عرب، ترک، هندی، به این سرزمین ها مسافرت کرده با مردم به محاوره می پرداختند تا شاید عدّه ای را به شرف ایمان نائل سازند. البتّه منبع الهام آنها رساله های چهار وادی و هفت وادی و اشعار عرفانی حضرت بهاء الله بود. از جمله کسانی که به نظر می رسد از طرف حضرت بهاء الله مأموریّت مخصوصی در این جهت داشتند عبارت بودند از حاج قلندر که پس از تشرّف به حضور حضرت بهاء الله در سرزمین های سوریه، عراق و آناطولی به سیر و سفر پرداخت(۵)، جمال افندی که از طرف حضرت بهاء الله مأمور شد که ملبّس به جامه درویشی در قلمرو عثمانی به سیر و سیاحت و تبلیغ بپردازد(۶) و بعداً دستور یافت که به همان شیوه در هند و آسیای مرکزی و جنوب شرقی آسیا به این سفرها ادامه دهد، حاج الیاهو که پس از تشرّف به حضور حضرت بهاء الله در عکّا، با لباس درویشی به کشورهای اسلامی مسافرت نمود(۷) و سیّد هاشم کاشانی که به دستور حضرت بهاء الله مدّت هفت سال ملبّس به جامه درویشی در سرزمین های عراق، سوریه و شبه جزیره عربستان به سیر و سفر پرداخت. امّا باستثنای جمال افندی که در هند و برمه به موفّقیّت هائی نائل آمد به نظر نمیرسد که بقیه موفقیّت شایانی کسب کرده باشند. حضرت عبدالبهاء بعداً این روش را ترک فرموده و به میرزا ابوالفضل گلپایگانی توصیه فرمودند که با مسلمانان اهل سنّت در دانشگاه الازهر مصر به محاوره بپردازند.
مشابهت هائی که در تشکیلات اجتماعی اهل عرفان در ادیان مختلف میتوان ملاحظه نمود عبارتند از:
۱- وجود یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب روحانی با یک رهبر که او را پیشرفته ترین فرد در طریق عرفان دانسته معتقدند که او قادر به هدایت دیگران در این طریق می باشد. یکی از خصوصیّات اصلی عرفان در ادیان جهان اینست که معمولاً منتهی به ظهور نوعی تشکیلات بر اساس سلسله مراتب روحانی می گردد. در فرقه “تراوادا” و یا اکثر فرق “ماهایانا” از آئین بودا، پیمودن طریق روحانی تنها در صومعه و زیر نظر و با راهنمائی یک راهب کل انجام میشود. در بسیاری از شاخه های آئین هندو، عرفان واقعی تنها تحت قیمومیّت یک رهبر روحانی(گورو) امکان پذیر است. اطاعت مطلق از دستورات او ضروری است. در مسیحیّت روش سنّتی اهل عرفان این بود که به یکی از طرق رهبانیّت مانند “فرانسیسکن” یا “کرملایت” بپیوندند. این گروه ها غالباً بر لزوم انضباط و اطاعت از رهبر روحانی تأکید داشتند. عرفان اسلامی یا صوفیگری شامل طرق متعدّدی است که هر یک از آنها دارای شیخ (با عنوان پیر یا مرشد) می باشند. این اعتقاد که پیشرفت در طریق عرفان تنها زیر نظر و با هدایت یک رهبر یا شیخ امکان پذیر است با این ضرب المثل که “هر کس که شیخ ندارد، شیطان شیخ اوست” مورد تأکید قرار گرفته است.
یکی از جنبه های روابط مولا و مرید بر این باور استوار است که اعتراف به گناهان باعث می شود که فرد از نظر عاطفی و روانی در مقابل مولای خود عریان و بی پوشش قرار بگیرد. این رسم یکی از مهمّ ترین آداب طرق رهبانیّت و عرفان در مسیحیّت است، ولی در اسلام نیز در بین اهل تصوّف دیده میشود. جنبه دیگر تسلیم و اطاعت محض از ناحیه مرید نسبت به مولا می باشد. مثلاً به خاک افتادن مرید در مقابل مولا امری کاملاً عادی است. مقرّراتی که رفتار مریدان را به خصوص در مقابل مولا تعیین می نماید خود جزوی از آداب عرفانی در بین فرقه های مسیحی، صوفی و بودائی می باشد. در اینجا یک متن نمونه از نوشته های صوفیان درباره روابط بین مولا و مرید نقل می گردد:
” این رابطه نوآموز را از آشوب دنیوی به پناهگاهی که حضور و حمایت روحانی مولا فراهم می سازد جلب می نماید. امّا نیل به این هدف مستلزم دو شرط است اوّل اعتراف و دوّم اطاعت از راهنمائی های مولا”.(۸)
۲- تأکید بر اینکه فقط از طریق روایت و انتقال شخصی و شفاهی تعالیم و تجارب جامعه است که فرد می تواند واقعاً در طریق روحانی پیشرفت نماید و اینکه عرفان را نمی توان از کتب فرا گرفت. این اصل در بین عرفا و طرق عرفانی از بودائی و هندو گرفته تا اسلام و مسیحیّت وجود دارد. مثلاً “هونن”، رهبر ژاپنی و پایه گذار مکتب جودوی بودائی می گوید:
“کسی که اصول جودو را از کتاب فرا می گیرد بدون اینکه دستورات شفاهی دریافت دارد از فرا گرفتن اصولی که او را به “اوجو” (تنویر افکار) میرساند محروم می گردد.”(۹)
همه طرق عرفانی تا حدّی اسرار آمیز هستند، چه که به راز یا علم یا خردی معتقد هستند که آن را تنها از راه فرقه خود قابل انتقال میدانند. در واقع حتّی در درون یک فرقه گاهی گروه نخبه ای هستند که یک دایره درونی را تشکیل میدهند و معتقدند که دسترسی کامل به این علم عرفانی دارند، در حالیکه افراد خارج از این دایره تنها از طریق ارتباط با این دایره درونی به کسب فیض و برکت نائل می گردند. باین ترتیب معمولاً یک گروه نخبه مشخّص در این مرام های عرفانی وجود دارد. این حالت توسّط Frithjof Schuon (۱۹۸۸- ۱۹۰۷)، فیلسوف آلمانی، چنین توصیف شده است:
“گر چه اسرار روحانی از نظر تعریف و به خاطر طبیعت خاص خود به نخبگان خردمند اختصاص دارد که تعدادشان محدود است ولی ناچار ملاحظه می شود که این گونه تشکیلات همیشه تعداد نسبتاً زیادی عضو دارند که جمع مریدان را تشکیل میدهند … این امر به تمایزی بین برادری در بین دایره درونی و برادری در بین دایره بیرونی که اعضای آن به ندرت از طبیعت واقعی سازمانی که به آن تعلّق دارند واقف هستند می انجامد …”(۱۰)
اهل عرفان معمولاً این اسرار یا علم روحانی را به مؤسّس مذهب خود نسبت میدهند، گاهی می گویند که این یک تعلیم مخفی است که مؤسّس به کسانی که آمادگی شنیدنش را داشته اند منتقل نموده و یا اینکه در عالم رؤیا یا مکاشفه به آنان القاء نموده است.
۳- گرایش به دیر نشینی یا ریاضت
از آنجائی که مسلک های عرفانی دنیا و گرایش های دنیوی را مانعی بر سر راه هدف خود می دانند بنابراین سعی می کنند که خود را از جهان منزوی سازند. در تشکیلات رهبانیّت معمولاً مقرّرات در مورد نحوه رفتار مریدان وجود دارد که آنها ملزم به پیروی از آن هستند. این مقرّرات معمولاً شامل دوران انزوا، تقلیل سخن یا اجتناب از صحبت کردن، خودداری از فعّالیت های جنسی و کاهش کلّی روابط بشری می باشد. حتّی در اسلام هم که رهبانیّت منع شده، اهل عرفان معمولاً عزلت گزیدن (در خانقاه، تکیه یا زاویه) را رعایت می نمایند که شباهت زیادی به دیر نشینی دارد.
۴- به کار بردن روش هائی که موجب تغییر حالت ذهنی انسان می گردد
متداول ترین نوع این روش ها تکرار آهنگ دار یک کلمه یا ورد (بنام مانتارا یا ذکر) می باشد که معمولاً با تنفّس موزون و منظّم نیز همراه است و موجب تنفّس بیش از حدّ و نهایتاً منتهی به تجربه جذبه و خلسه می گردد. در واقع این حالت جذبه و خلسه موجب تغییر حالت ذهنی انسان میشود که غالباً توسّط کسانی که این حالت را تجربه می کنند به عنوان یکی شدن با جهان توصیف می گردد. باین ترتیب این روش نظریه وحدت وجود را که اهل عرفان به آن معتقدند تقویت می نماید.
۵- اخلاق، قانون و اتّحاد
خصوصیّات دیگری نیز وجود دارد که از مختصّات نظام های عرفانی به شمار نمی رود ولی در طی تاریخ در اسلام دیده شده و چون مورد توجّه خاصّ حضرت بهاء الله بوده است در اینجا به آن اشاره می گردد. در تاریخ اسلام گرایش به سوی عرفان را میتوان ملاحظه نمود. ابتدا عارفان افراد صرفاً پرهیزکار و با تقوائی مانند حسن البصری و رابعه بودند (هر دو در قرن هشتم میلادی می زیستند) که اشتیاق فراوانی به ارتباط نزدیک با خدا داشتند. هر چند که این افراد احتمالاً شاگردانی نیز داشتند که به آنها دستورات اخلاقی میدادند، ولی هرگز سعی نکردند یک فرقه یا یک جامعه مذهبی بوجود بیاورند. بعداً در قرون دوازدهم و سیزدهم با شکل گیری تشکیلات روحانی مرامهای مهمّ صوفی مانند قادریه و رفاعیه، عرفان اسلامی صورت رسمی تری پیدا کرد. اگر چه از نظر اصول، هر رهبر بعدی می بایستی توسّط رهبر قبلی با توجّه به مقام روحانی و قدرت رهبریش انتخاب گردد، ولی در عمل رهبری اکثر فرقه های صوفی ارثی شد. تا قرن پانزدهم این فرقه ها شروع به پایه گذاری آدابی مانند تکرار ورد، تنفّس موزون و آواز و رقص صوفیانه (سماع) نمودند. به نحو روز افزونی توجّه از پیشرفت روحانی فردی به آداب و شعائر گروهی (که اغلب به تغییر سطح آگاهی و حالت خلسه می انجامید) و همچنین احترام و تکریم مقدّسین و مقابر مقدّسه و معجزه و شفا دادن یعنی رفتاری که این فرقه ها را مردم پسند مینمود ولی با هدف اصلی عرفان ارتباطی نداشت جلب گردید. به عبارت دیگر عمق روحانی فدای نمایش ظاهری و احساسات سطحی گردید.
در چند دین و به خصوص در اسلام، گرایشی به انحطاط اخلاقی در بعضی از افراد که طریق عرفان را طی می کردند ملاحظه شده است. این افراد گمان میکردند که به خاطر انجام تمرینهای روحانی و انضباط خاصّ، به مقام بالائی از عرفان نائل شده اند و باین ترتیب خود را برتر از قوانین دینی می دانستند و در نتیجه گاهی به رفتاری که از نظر اخلاقی نامناسب و سرزنش آمیز بود تنزّل پیدا می کردند.
در شکل گیری ادیان، گرایش عرفانی همیشه با سایر گرایش ها مانند آداب پرستی مذهبی و رعایت قوانین دینی در اصطکاک قرار گرفته است. در ادیان غربی، آداب پرستان مذهبی معمولاً کسانی را که در طریق عرفان سالک بوده مورد حمله و انتقاد قرار داده اند. با این ترتیب نقطه ضعف دیگر گرایش های عرفانی در ادیان ایجاد تفرقه و اختلاف در دین بوده است.
هنگامی که حضرت بهاء الله برای ارائه تعالیمی در جهت رفع مشکلات روحانی بشریّت ظاهر شدند، به بنا نهادن جامعه ای که امکان رشد روحانی افراد را میسّر سازد توجّه خاصّ مبذول فرمودند. ایشان در تجزیه و تحلیل های خود به نقاط ضعف تشکیلات عرفانی ادیان جهان اشاره فرموده اند.
انتقاد حضرت بهاء الله از مسلک های عرفانی موجود
حضرت بهاء الله در آثار خود، همه خصوصیّت های ویژه نظام های عرفانی را که در فوق به آن اشاره شد مورد انتقاد قرار داده اند. ایشان چهار چوب های تشکیلاتی و رهبری مذهبی مختلفی را که در آن زمان وجود داشت مورد مطالعه قرار داده و هیچ یک را برای نیل به هدف خود که ایجاد یک جامعه دینی عرفانی بوده مناسب نیافته اند.
۱- ساختار رهبری و سلسله مراتب روحانی
در آثار حضرت بهاء الله در مواضع متعدّد، همه انواع رهبری مذهبی مورد انتقاد قرار گرفته است. تجزیه و تحلیل ایشان از این نوع رهبری به شرح ذیل است:
“در همه اوقات سبب سدّ عباد و منع ایشان از شاطی بحر احدیّه علمای عصر بوده اند که زمام آن مردم در کف کفایت ایشان بود و ایشان هم بعضی نظر به حبّ ریاست و بعضی از عدم علم و معرفت آنان را منع می نمودند چنانچه همه انبیاء باذن و اجازۀ علمای عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند و به اعلی افق عزّت پرواز نمودند … به این ایّام محدوده فانیّه قانع شدند و از ملک لایفنی باز ماندند”(۱۱)
گر چه حضرت بهاء الله تأیید می فرمایند که در گذشته، هنگامی که اکثریّت مردم بیسواد بودند و هیچگونه نظام اجتماعی کاملی بر جوامع حکمفرما نبود، وجود رهبران مذهبی و کسانی که در امور دینی تخصّص داشتند لازم بود، ولی به فرموده ایشان آن مرحله از تاریخ بشر اکنون سپری گشته است. در این زمان که همه مردم قادر به تحصیل علم و کسب معارف هستند و میتوانند خود کتب مقدّسه را مطالعه نمایند، این نوع رهبری تغییر یافته، چه که جنبه منفی آن بر جنبه مثبت پیشی گرفته است.
همچنین حضرت بهاء الله توضیحاتی درباره بعضی آداب خاصّ که جزئی از روابط مولا و مرید را تشکیل میدهد ارائه می فرمایند. ایشان علاوه بر لغو رهبری مذهبی پیشوایان عرفانی و ردّ پیروی از آنان، اعتراف به گناهان از ناحیه یک انسان در مقابل انسانی دیگر و یا حتّی یک گروه را نهی فرموده اند. در این مورد می فرمایند:
“همچنین این اقرار نزد خلق سبب حقارت و ذلّت است و حق جلّ جلاله ذلّت عباد خود را دوست ندارد.”(۱۲)
۲-نقل و روایت شفاهی و وجود علم روحانی مرموز:
در مورد نقل و روایت شفاهی آثار مقدّسه و اعتقاد به علم روحانی مرموز که در اغلب نظام های عرفانی سنّتی در درجه اوّل اهمیّت قرار دارد، حضرت بهاء الله آن را جنبه ای از انتقاد کلّی خود از رهبری مذهبی قرار داده اند. تأکید بر روایت و نقل شفاهی مسائل روحانی غالباً مقدّمه ایست برای بالا بردن مقام و تثبیت موقعیّت رهبر مسلک عرفانی. امّا این سنّت و روابط خاصّ مولا و مرید به خاطر آنکه به تقلید کورکورانه و پیروی از مولا و در نهایت به توقّف روحانی می انجامد نیز از ناحیه حضرت بهاء الله محکوم گردیده است. این روش روحیه تحقیق و جستجو را که لازمه عرفان است نفی می نماید. می فرمایند: “ای برادر من در این مراتب از روی تحقیق سیر نما نه از روی تقلید” (۱۳) همچنین فساد و تباهی اسلام را ناشی از معتبر شمردن نقل قولهای شفاهی از سخنان حضرت محمّد می دانند.
در مورد علم روحانی مرموز که در اکثر نظام های عرفانی بر آن تکیه میشود، حضرت بهاء الله اشاره می فرمایند که در این زمان، همه علوم روحانی و راهنمائی هائی که جهت عرفان لازم می باشد به طور آزاد و آشکار در دسترس همگان قرار دارد. بنابراین همه اظهارات مبتنی بر وجود علم روحانی مرموز را باید با سوء ظن تلقّی نمود.
“و منهم من یدعی الباطن و باطن الباطن قل یا ایّها الکذّاب تالله ما عندک انّه من القشور ترکناها لکم کما تترک العظام للکلاب …”(۱۴)
(ترجمه مضمون: و در بین این مردم کسانی هستند که مدّعی علم باطن و علم پوشیده تر از آن هستند به آنها بگو ای دروغ گویان نزد شما چیزی نیست جز پوست که برای شما گذاشته شده مثل استخوانی برای سگ.)
کسانی که مدّعی بودند برای درک حقایق روحانی علم مرموز خاصّی مورد نیاز است حتّی با شدّت بیشتری مورد اعتراض قرار گرفته اند. مثلاً حضرت بهاء الله میرزا کریم خان کرمانی، رهبر شیخیّه را که فلسفه عرفانی به طرفدارانش می آموخت مورد اعتراض قرار داده محکوم کرده اند. می فرمایند که کتاب کریم خان کرمانی به نام “ارشاد العوام” (هدایت نادانان) را ملاحظه فرموده و “از این اسم رائحه کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده”(۱۵). بخصوص حضرت بهاء الله کریم خان کرمانی را به خاطر آنکه دانستن حدود بیست علم مبهم و پیچیده را شرط درک و فهمیدن معراج (یعنی شبی که می گویند حضرت محمّد با جسم عنصری به آسمان صعود نمود) دانسته است، مورد انتقاد قرار داده اند. معراج یکی از وقایع مهمّ حیات حضرت محمّد است و اهل تصوّف همیشه آن را نمونه ای از صعود روحانی به سوی خداوند و تقرّب به درگاه الهی میدانند. می فرمایند:
“ملاحظه شد که قریب بیست علم او ازید شرط معرفت معراج نوشته اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد و از جمله علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیۀ مردوده را شرط ادراک علوم باقیۀ قدسیّه شمرده سبحان الله … بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علم ها لم یزل مردود حق بوده و هست و هیچگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی، ادراک آن شرط ادراک معراج نمی شود با آنکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودۀ محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولاک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده … والله هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطره ای از عرفان این بحر بنوشد اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد البتّه باید پاک ومنزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلّی نماید.”(۱۶)
حضرت بهاء الله در آثار خود تأکید می فرمایند که علم روحانی حقیقی متّکی به آموختن از کتاب و یا پیروی تعالیم مبهم و پیچیده نیست. این درک صرفاً بستگی به صفات روحانی و ظرفیت معنوی شخص دارد:
“گوش به حرفهای مزخرف عباد مدهید که میگویند کتاب و آیات از برای عوام حجّت نمیشود زیرا که نمی فهمند و احصاء نمیکنند با اینکه این قرآن حجّت است بر مشرق و مغرب عالم. اگر قوّه ادراک آن در مردم نبود چگونه حجّت بر کل واقع میشد … باری این سخن به غایت لغو و غیر مقبول است همه از روی کبر و غرور گفته میشود که مردم را از ریاض رضای الهی دور کنند و زمام آنها را محکم حفظ نمایند با اینکه نزد حقّ این عوام از علمای ایشان که از حقّ اعراض نموده اند به غایت مقبول تر و پسندیده ترند و فهم کلمات الهیّه و درک بیانات حمامات معنویه هیچ دخلی به علم ظاهری ندارد این منوط به صفای قلب و تزکیه نفس و فراغت روح است”(۱۷)
۳- دیر نشینی و ریاضت
حضرت بهاء الله تأکید فرموده اند که دیرنشینی و انزوا از دنیا دیگر به عنوان روشی برای پیشرفت روحانی قابل قبول نیست و از راهبان و کسانی که انزوا اختیار نموده اند میخواهند که به جامعه وارد شوند و به کاری که برای بشریّت سودمند باشد مشغول گردند:
“یا ملأ الرهبان لا تعتکفوا فی الکنائس و المعابد اخرجوا بأذنی ثم اشتغلوا بما تنتفع به انفسکم و انفس العباد کذلک یأمرکم مالک یوم الدّین اعتکفوا فی حصن حبّی هذا حق الاعتکاف لو کنتم من العارفین. من جاور البیت انّه کالمیّت ینبغی للانسان ان یظهر منه ما ینتفع به العباد و الّذی لیس له ثمر ینبغی للنار.”(۱۸) (ترجمه مضمون: ای گروه راهبان در کنیسه ها و معبدها گوشه گیری اختیار مکنید خارج شوید از انزوا باجازه من و به کاری مشغول شوید که از آن بهره مند شوید خودتان و دیگر مردمان. این چنین امر می کند به شما مالک یوم دین، در حصن محبّت من معتکف شوید، این بهترین نوع اعتکاف است اگر آن را بشناسید. کسی که در خانه گوشه نشین باشد مانند مرده است، برای انسان سزاوار آنکه از او عملی ظاهر شود که بندگان خداوند از آن بهره مند گردند. کسی که از او عملی ظاهر نشود در خور آتش است.)
حضرت بهاء الله راهبان و مرتاضان را متذکّر فرموده اند که این تصوّر که ازدواج نکردن و مجرّد ماندن باعث پیشرفت روحانی میگردد اشتباه است و اشاره می فرمایند که مثلاً در مسیحیّت این تصوّر از این اعتقاد غلط که روابط جنسی کلاً مردود شمرده میشود و به خاطر تمایل به پیروی از زندگی شخصی حضرت مسیح که مجرّد بودند بوجود آمده است. همچنین تأکید می فرمایند که پیروی از هوی و هوس است که منع گردیده نه روابط قانونی در چهارچوب ازدواج و اینکه ازدواج نکردن حضرت مسیح به منظور ترویج این روش نبوده، بلکه مقتضیات زندگی این وضع را به ایشان تحمیل نموده است. در بیانی، راهبان را عموماً مورد خطاب قرار میدهند و میفرمایند:
“تزوّجوا لیقوم بعدکم احد مقامکم انّا منعناکم عن الخیانته لا عمّا تظهر به الامانته … انّ الّذی ما تزوّج انّه ما وجد مقراً لیسکن فیه او یضع رأسه علیه بما اکتسبت ایدی الخائنین. لیس تقدیس نفسه بما عرفتم و عندکم من الاوهام بل بما عندنا”(۱۹) (ترجمه مضمون: ازدواج کنید تا پس از شما کسی به جای شما قیام نماید. همانا ما منع نمودیم شما را از خیانت و هرزگی نه از آنچه به درستی و وفاداری منتهی می گردد. آن کسی که ازدواج نکرد(اشاره به حضرت مسیح) نتوانست محلّی برای سکونت و استراحت بیابد به خاطر آنچه که دستهای خائنین بر او وارد ساختند. مقدّس بودن او به آنچه شما گمان میکنید نیست، بلکه بواسطه اموری است که نزد ماست.)
حضرت بهاء الله ریاضت کشیدن و اعراض از لذائذ دنیوی را که معمولاً با این نوع آداب همراه است محکوم شمرده و اشاره فرموده اند که این نوع عملیات غالباً برای جلب توجّه توده های مردم انجام میشود.
“کم من عبد اعتزل فی جزائر الهند و منع عن نفسه ما احله الله له و حمل الریاضات و المشقّات و لم یذکر عند الله منزل آلایات. لا تجعلوا الاعمال شرک آلامال”(۲۰) (ترجمه مضمون: چه بسا مردمی که در سرزمین هند عزلت گزیدند و خود را از آنچه خداوند حلال فرموده منع نمودند و متحمّل ریاضت ها و سختی ها شدند و نزد خداوند نازل کننده آیات ذکری از آنها نشد. اعمال خود را دامی برای رسیدن به هدف خود منمائید.)
۴- روشهائی که منتهی به تغییر حالت ذهنی و آگاهی انسان می گردد
یکی از تعالیم حضرت بهاء الله تکرار ۹۵ مرتبه تکبیر الله ابهی در هر روز است.این مسئله مطرح می گردد که این عمل را ممکن است بتوان مشابه “ذکر” صوفیان و یا “مانتارا” دانست. امّا اینکه شخص باید تعداد دفعاتی را که ذکر می کند بشمارد تا حدّی مانع از تغییر حالت ذهنی انسان و پیدایش حالت جذبه و خلسه که معمولاً با تکرار ذکر و “مانتارا” همراه است می گردد.
میتوان گفت که هر چند حضرت بهاء الله هدف اصلی امر خود را پیشرفت روحانی فرد قرار داده اند ولی هیچیک از اعمالی را که موجب تغییر حالت ذهنی انسان می گردد ترویج نفرموده اند. بنابراین بدیهی است که این نوع عملیات را برای پیشرفت روحانی فرد ضروری نمی دانستند.از این گذشته حضرت بهاء الله زیاده روی در خواندن الواح و آثار را به حدّی که موجب خستگی و کسالت گردد منع فرموده اند:
“لاتغرنکم کثرت القرآئه و الاعمال فی اللیل و النّهار لو یقرء احد آیه من الآیات بالرّوح و الرّیحان خیر له من ان یتلو بالکسالة صحف الله المهیمن القیوم. اتلوا آیات الله علی قدر لا تأخذکم الکسالة و الاحزان لا تحملوا علی الارواح ما یکسلها و یثقلها بل ما یخفّها لتطیر باجنحة الآیات الی مطلع البیّنات هذا اقرب الی الله لو انتم تعقلون.”(۲۱) (ترجمه مضمون: از زیاد خواندن الواح و عبادات در شب و روز به خود مغرور مشوید. اگر کسی یک آیه از آیات را با روح و ریحان بخواند بهتر است برای او از اینکه با کسالت همه کتب مقدّسه الهیّه را مطالعه نماید. آیات الهی را به اندازه ای بخوانید که خستگی و حزن بر شما مسلّط نگردد. بر روح خود آنچه که آنرا کسل و سنگین میسازد تحمیل مکنید، بلکه به آنچه سبب سبکی آن میشود روی آورید تا با بالهای آیات الهیّه به سوی مطلع بیّنات پرواز نمائید. این عمل شما را به خدا نزدیک تر میسازد اگر درک نمائید.)
یکی دیگر از روشهائی که در بین بعضی از مسلک های عرفانی مرسوم است تخیّل و تجسّم است. مثلاً در بین فرقه “ماهایانا” از فرق بودائی، یکی از روشهائی که توصیه میشود تجسّم بهشت (سوکهاواتی) می باشد. این تجسّم تحت رهبری و دستورات یک مولا یا رهبر روحانی حاصل میگردد. حضرت عبدالبهاء نیز به جریان مشابهی اشاره می کنند ولی به جای تجسّم یک محلّ آسمانی، تجسّم متفکّرانه و دیدن یک حقیقت روحانی با چشم باطن را توصیه فرموده و برای حصول این تجسّم وجود یک راهنمای روحانی را لازم ندانسته اند، می فرمایند:
“شب و روز فکر کنید و بکوشید و تحرّی نمائید تا به اسرار خلقت الهی موفّق گردید و به دلائل الوهیّت مطّلع شوید و به یقین معرفت پیدا کنید که این عالم را موجدی هست، خالقی هست محیی هست رازقی هست مدبّری هست لکن به دلائل و براهین نه به مجرّد احساسات بلکه به براهین قاطعه و دلائل واضحه و کشف حقیقی یعنی مشاهده موفّق گردید آفتاب را چگونه مشاهده می کنید آیات الهی را چنین مشاهدۀ عینی لازم و همچنین به معرفت مظاهر مقدّسه الهیّه پی بریم.”(۲۲)
۵- اخلاق، قانون و اتّحاد
حضرت بهاء الله در آثار خود بعضی از جنبه های صوفیگری را قویّاً مورد اعتراض قرار داده اند. به خصوص در هفت وادی، آن دسته از صوفیان را که معتقدند همینکه سالک به مرحله خاصّی از عرفان برسد دیگر اجرای قوانین دینی که برای توده مردم الزامی است برایش ضروری نمی باشد مورد انتقاد قرار داده اند، میفرمایند:
“سالک باید در جمیع این اسفار به قدر شعری از شریعت که فی الحقیقه سرّ طریقت و ثمرۀ شجرۀ حقیقت است انحراف نورزد و در همه مراتب به ذیل اطاعت اوامر متشبّث باشد و به حبل اعراض از مناهی متمسّک تا از کأس شریعت مرزوق شود و بر اسرار حقیقت واقف گردد.”(۲۳)
به طور کلّی در زمان حضرت بهاء الله بعضی از صوفیان از نظر اخلاق و رفتار بسیار تنزّل کرده بودند. بعضی از آنها به میخوارگی روی آورده مست و بی بند و بار بودند. جمعی دیگر به نادرستی و کلاهبرداری گرایش پیدا کرده بودند که با کف بینی و حیله، سعی داشتند توده های بیسواد مردم را فریب داده خود را دارنده قدرتی خارق العاده نشان دهند. حضرت عبدالبهاء در یکی از آثار خود اشاره فرموده اند که حضرت بهاءالله شب خاصّی را تعیین و صوفیان و دراویش را به حضور پذیرفتند. در همین اثر برای رفع سوء تفاهم توضیح میدهند که منظور از این گروه چه کسانی هستند:
“… بعد حقیقت درویشان از فم مطهّر بیان گشت که مقصود از درویشان نفوسی عالم گرد و شب و روز در طپش و نبرد نیستند بلکه مراد نفوسی هستند که از ما سوی الله فارغ و به شریعت الله متمسّک و در دین الله ثابت و بر میثاق الله راسخ و بر عبودیّت الهیّه قائم و در عبادت قدمی راسخ دارند نه به مصطلح اهل ایران سرگشته و پریشان و حمل بر دیگران و سرحلقۀ بی ادبان.”(۲۴)
علاوه بر این حضرت بهاء الله بعضی از صوفیان را که از اجتماع کناره گرفته و کار مفیدی برای جامعه انجام نمی دهند و با تکدّی و اتّکاء به کمک مردم زندگی خود را می گذرانند محکوم می کنند:
“از جمله عرفای ملّت اسلام بعضی از آن نفوس متشبّثند به آنچه که سبب کسالت و انزواست لعمرالله از مقام بکاهد و بر غرور بیفزاید. از انسان باید ثمری پدید آید.انسان بی ثمر به فرمودۀ حضرت روح به مثابه شجر بی ثمر است و شجر بی ثمر لایق نار.”(۲۵)
همچنین حضرت بهاء الله هر گونه جنبشی را که قصد ایجاد اختلاف و تفرقه در یک دین داشته باشد مورد انتقاد قرار داده اند. اهل عرفان غالباً یک چنین اختلافی را در دین ایجاد می نمایند از این جهت که روش و سلوک آنها با هم دینانشان در تضاد قرار می گیرد، گر چه باید اذعان نمود که پیروان اصلی دین و رهبران آنها هستند که مخالفت با اهل عرفان را شروع می کنند و آنها را تحت فشار قرار میدهند. حضرت بهاء الله در لوح اتّحاد به خصوص ایجاد فرقه های جداگانه را بر اساس آداب و شعائر مختلف در پرستش خداوند محکوم فرموده اند. ایشان بخصوص به روش های مختلفی که در اقامه نماز به کار برده میشود و به رقص صوفیانه اشاره فرموده و در واقع اظهار تأسّف کرده اند که اسلام بر اثر تشعّب و تقسیم به جوامع مذهبی متعدّد که هر یک شعائر و آداب مخصوص به خود دارند از قدرت باز مانده است و اشاره می فرمایند که مرام های صوفی نقش مهمّی در انشعاب و تضعیف اسلام داشته اند. ذیلاً قسمتی از لوح اتّحاد نقل می شود. حضرت بهاء الله به خصوص به تعدادی از فرقه های صوفی به عنوان مثال اشاره فرموده اند:
“شریعت رسول الله روح ما سواه فداه را به مثابه بحری ملاحظه نما که از این بحر خلیج های لایتناهی برده اند و این سبب ضعف شریعت الله شده است ما بین عباد و تا حین نه ملوک و نه مملوک و نه صعلوک هیچیک سبب و علّت را ندانستند و به آنچه عزّت رفته راجع شود و علم افتاده نصب گردد آگاه نبوده و نیستند. باری یک خلیج شیعه یک خلیج سنّی یک خلیج شیخی یک خلیج شاه نعمت اللّهی یک خلیج نقشبندی یک خلیج ملامتی یک خلیج جلالی یک خلیج رفاعی یک خلیج خراباتی … ان تعدوا سبل الجحیم لاتحصوها. حال سنگ ناله می کند و قلم اعلی نوحه ملاحظه نما که چه وارد شد بر شریعتی که نورش ضیاء عالم و نارش هادی امم یعنی نار محبّتش طوبی للمتفکّرین و طوبی للمتفرسین و طوبی للمنصفین. باری این اختلاف اعمال سبب تزعزع بنیان امرالله شد.”(۲۶)
تعالیم حضرت بهاء الله برای ایجاد یک جامعه عرفانی
یکی از مهمترین اقدامات حضرت بهاء الله این بود که این مسئله را روشن ساختند که خواست پیشرفت روحانی (یا طلب عرفان) هدف اصلی دین است. این مسئله ایست که در ادیان دیگر روشن نبود. مثلاً در اکثر تفسیر های رسمی یهود و مذاهب شیعه و سنّی در اسلام، منظور اصلی از دین پیروی از احکام مقدّسه دینی، انجام صحیح شعائر و نحوه صحیح زیستن بر اساس احکام دینی میباشد. حضرت بهاء الله اکثر مقرّرات مربوط به احکام دینی را لغو فرموده اند و در واقع معتقدند که وجود یک چنین دستورات سخت و شدیدی مخصوص دوران کودکی بشریّت بوده است ولی اکنون که بشریّت به بلوغ رسیده تصمیم گیری درباره روش زندگی شخصی باید به قضاوت اخلاقی و حس شرافت و اعتدال جوئی فرد واگذار گردد. در عوض از پیروان خود میخواهند که نیروی خود را در جهت ترقّی روحانی فردی متمرکز سازند. از این به بعد عرفان هدف همه پیروان حضرت بهاء الله می باشد. حضرت بهاء الله با به کار بردن کلمه وصال که اصطلاح مخصوص اهل تصوّف در مورد اتّحاد عرفانی عاشق و معشوق است این زمان را چنین توصیف فرموده اند:
“هذا الیوم الّذی فکّ رحیق الوصال باصبع القدرت و الجلال و دعی من فی السّموات و الارضین …”(۲۷) (ترجمه مضمون: امروز روزی است که انگشت قدرت و اقتدار مهر شراب وصال را باز نموده و همه کسانی که در آسمانها و زمین هستند را دعوت نموده است.)
بنابراین در حالیکه عرفان خواست دینی اقلیّت در ادیان دیگر است (مانند صوفیان در اسلام، مرتاضان آئین هندو و راهبان مسیحی و یهود)، در دیانت بهائی، این گرایش هدف اصلی تمامی جامعه می باشد. در حالیکه در سایر ادیان، اقلیّتی که در طلب عرفان هستند جامعه جداگانه ای تشکیل می دهند (مانند گروههای صوفی و جوامع دیر نشین مسیحی و بودائی)، در دیانت بهائی، تمامی جامعه در جهت کسب عرفان کوشا هستند و باین ترتیب جامعه بهائی خود یک جامعه عرفانی است. بنابراین نظم اداری بهائی در واقع تشکیلات یک جامعه عرفانی می باشد.
۱- ساختار رهبری و سلسله مراتب: در جامعه ای که حضرت بهاء الله بوجود آورده اند، ادّعای قدرت از فرد سلب گردیده است و جایز نیست که هیچ فرد بهائی خود را برتر از دیگران بداند. حضرت عبدالبهاء بر این امر تأکید فرموده اند و علیرغم مقامی که به عنوان رهبر جامعه و مرکز میثاق دارند، آرزوی قلبی ایشان این بوده که فقط عبدالبهاء(یعنی خادم و بنده بهاء الله) نامیده شوند. بهمین نحو حضرت ولیّ امرالله سعی احبّاء را در اینکه مقام ایشان را بالا ببرند رد فرموده نامه های انگلیسی را که برای احبّاء میفرستادند با عنوان “برادر حقیقی شما” امضاء می فرمودند. این موضوع را حضرت بهاء الله در لوح اتّحاد که قسمتی از آن ذیلاً نقل می گردد مورد بحث قرار داده اند:
” از جمله اتّحاد مقام است و اوست سبب قیام امر و ارتفاع آن ما بین عباد. برتری و بهتری که به میان آمد عالم خراب شد و ویران مشاهده گشت. نفوسیکه از بحر بیان رحمن آشامیده اند و بافق اعلی ناظرند بایدخود را در یک صقع و یک مقام مشاهده کنند. اگر این فقره ثابت شود و بحول و قوّه الهی محقّق گردد عالم جنّت ابهی دیده شود بلی انسان عزیز است چه که در کل آیه حقّ موجود ولکن خود را اعلم و ارجح و افضل و اتقی و ارفع دیدن خطائیست کبیر، طوبی از برای نفوسی که بطراز این اتّحاد مزیّنند و من عندالله موفّق گشته اند. در علمای ایران مشاهده نما اگر خود را اعلی الخلق و افضلهم نمیدانستند تابعین بیچاره بسبّ و لعن مقصود عالمیان مشغول نمیشدند. انسان متحیّر بل عالم متحیّر از آن نفوس مجعولۀ غافله. نار افتخار و کبر کل را سوخته ولکن شاعر نیستند و به شعور نیامده اند به قطره ای از بحر علم و دانش فائز نگشته اند. اف لهم و بما نطقت به السنتهم و اکتسبت ایادیهم فی یوم الجزاء و فی هذا الیوم الّذی قام النّاس لربّ العالمین.”(۲۸)
حضرت بهاء الله پس از تأسیس این اصول، با این مسئله روبرو بودند که اگر بهائیان یک جامعه عرفانی باشند و اگر هیچگونه رهبر مذهبی در جامعه وجود نداشته باشد، نقش مولا یا راهنمای روحانی را چه کسی ایفا خواهد کرد؟ چه کسی جایگزین مقام شیخ صوفی یا مرشد یا گورو یا راهب بزرگ در آن جامعه خواهد بود؟
جایگزینی نقش راهنمای روحانی در جامعه بهائی به چندین طریق عملی می گردد. اوّلاً حضرت بهاء الله فرموده اند که هر فرد بهائی باید هر روز قسمتی از الواح و آثار مقدّسه را مطالعه کند و روی آن تعمّق و تفکّر نماید: “نیکوست حال کسی که در لیالی و ایّام به آیاتش انس گیرد و قرائت نماید.”(۲۹) از این طریق اسرار روحانی بر شخص عارف روشن می گردد. می فرمایند: “بسیار تأمّل باید تا بر اسرار امور غیبی واقف شوید و از طیب معنوی گلستان حقیقی بوئی برید.”(۳۰) این جریان خود به پیشرفت در جهت عرفان منجر می گردد:
“والّذین یتلون آیات الرحمن باحسن الالحان اولئک یدرکون منها ما لایعادله ملکوت ملک السّموات و الارضین و بها یجدون عرف عوالمی الّتی لایعرفها الیوم الا من اوتی البصر من هذا المنظر الکریم. قل انّها تجذب القلوب الصافیه الی العوالم الروحانیه الّتی لا تعبّر بالعبارة و لاتشار بالاشارة طوبی للسامعین.”(۳۱) (ترجمه مضمون: کسانی که آیات الهی را به زیباترین لحن تلاوت می کنند از آن چیزی درک می کنند که سلطنت آسمانها و زمین با آن برابری نمی کند. از آن آیات رایحه عوالم مرا می یابند، عوالمی که امروزه هیچکس قادر به مشاهده آنها نیست، مگر کسانی که از این نظرگاه شایسته به آنها بینش عطا گردیده است. بگو این آیات قلوب پاک را به عوالم روحانی جذب می نماید، عوالمی که نه با کلمات و نه با اشارات می توان ذکر نمود. خوشا به حال کسانی که به آنها گوش فرا دهند.)
در بین آثار مقدّسه دیانت بهائی، دعاها و مناجات های متعدّدی از حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء وجود دارد که به پیشرفت روحانی کمک می کند.
“به خداوند توجّه کنید و دست تضرّع و ابتهال بدرگاهش بلند کنید و طلب تأیید نمائید تا خداوند پرده هائی را که جلو دید شما را گرفته خرق نماید. آنگاه چشمان شما باز گردد و حقایق الهیّه را برأی العین مشاهده خواهید نمود و قلوبتان از غبار جهل و نادانی به کلّی پاک و مبرّا گردد و شکوه و عظمت ملکوت الهی را منعکس سازد.”(ترجمه مضمون از متن انگلیسی)(۳۲)
علاوه بر این، تعالیم دیانت بهائی امکان دستیابی به راهنمائی های روحانی از طریق بکارگیری خرد جمعی جامعه را نیز فراهم می سازد. روش مشورت در همه جنبه های حیات بهائی و از جمله امور اداری جامعه بکار برده می شود. همچنین بهائیان دستور دارند که آثار مقدّسه را با هم مطالعه نموده درباره مفاهیم روحانی آن با یکدیگر تبادل نظر نمایند. حضرت بهاء الله این روش را موجب آگاهی و بیداری دانسته اند و درباره مشورت می فرمایند: “اوست سراج هدایت راه نماید و آگاهی عطا کند.”(۳۳) در آثار مقدّسه دیانت بهائی، مطالب فراوانی درباره روش مشورت آمده است و اگر مشورت بآن روش انجام شود به اعتقاد بهائیان، خود منبعی از راهنمائی های روحانی خواهد بود و بر روابط مولا و مرید برتری خواهد داشت، چه که خرد جمعی گروه را مورد بهره برداری قرار میدهد و همانطور که حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند: ” آراء نفوس متعدّده البتّه بهتر از رأی واحد است نظیر قوّت نفوس کثیره البتّه اعظم از قوّت شخص واحد است لهذا شور مقبول درگاه کبریا و مأمور به”(۳۴)
امّا در جامعه بهائی به نحوی که زیر نظر حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله شکل گرفته است، فرد هیچگونه قدرتی ندارد. البتّه افرادی هستند مانند ایادیان امر، مشاورین قارّه ای و خاندان افنان که از مقام یا سمتی برخوردار می باشند، ولی این سمت ها فقط افتخاری است و یا صرفاً فرصتی برای خدمت به جامعه بهائی بوجود می آورد. نقشی که این افراد در جامعه بهائی دارند نقش مشاور یا ناصح است. این افراد هیچگونه قدرتی ندارند قدرت و اختیارات تنها متعلّق به مؤسّسات انتخابی است.
۲- روایات شفاهی و علم روحانی مرموز: موضع رسمی دیانت بهائی در مورد نقل و روایت آثار مقدّسه دیانت بهائی دقیقاً مخالف آن چیزی است که در بین اهل عرفان مرسوم است. در دیانت بهائی همه تشویق شده اند که خود آثار مقدّسه را مطالعه نموده به اندازه درک و استنباط خود بهره گیرند. آثار مقدّسه و متون معتبر فقط آن آثاری است که یا توسّط یکی از شخصیّت های اصلی دیانت بهائی نوشته شده و یا به نظر و تصویب آنها رسیده باشد. آنچه که به طور شفاهی روایت شود حتّی اگر فقط از یک راوی نقل شده باشد از حیز اعتبار ساقط است.
حضرت ولیّ امرالله می فرمایند: “بهائیان نباید به خطابات شفاهی که به حضرت عبدالبهاء نسبت داده شده زیاد اهمیّت بدهند مگر در صورتیکه خطابات مزبوره به شرف صحّۀ مبارکه رسیده باشد. حضرت بهاء الله این مطلب را به حدّ کافی جهت احبّاء روشن فرموده اند که الواح و نصوص الهی معمول اهل بهاست و بس. ممکن است موضوع روایت شده بسیار جالب نظر باشد ولی به هیچ وجه نباید به آن ترتیب اثر داد. این تعلیم مبارک اساسی جمال اقدس ابهی برای این بوده که امر مقدّس بهائی مانند اسلام که در آن به جمیع احادیث و روایات منقوله از حضرت محمّد ترتیب اثر داده میشود فاسد نگردد.”(۳۵)
“یکی از اصول اساسی امر اینست که ما نباید الواح نازله را با سخنانی که به مؤسّسین امر نسبت داده شده است با یکدیگر اشتباه بگیریم، چه که اولی دارای اعتبار قطعی و حتمی است، حال آنکه دوّمی به هیچ وجه واجب الاتباع نیست. بالاترین اثری که اینگونه سخنان ممکن است داشته باشد آن است که بر رفتار فردی که آن بیانات را شخصاً شنیده است اثر بگذارد(ترجمه مضمون)
به طوریکه از شرح فوق مستفاد میشود حضرت بهاء الله رسم روایت شفاهی از طریق ارتباط مولا و مرید را نه تنها صرفاً موجب تداوم پدیده رهبری مذهبی دانسته و آن را رد کرده اند، بلکه آن را عامل رکود و توقّف روحانی جامعه نیز می دانند که بر اثر آن هر نسل صرفاً ادامه دهنده همان بینش و درک روحانی که از نسل قبل به ارث برده است می باشد و قادر نخواهد بود دایره ادراکات بشریّت را گسترش دهد. حضرت بهاء الله از پیروان خود می خواهند که: ” به اسمم حجبات غلیظه را بردرید و اصنام تقلید را بقوّت توحید بشکنید و به فضای قدس رحمن وارد شوید. “(۳۶). بر هر بهائی واجب است که در امور تحقیق نموده با درک و استنباط شخصی خود در امور قضاوت نماید:
“احب الاشیاء عندی الانصاف لا ترغب عنه ان تکن الی راغباً و لا تغفل منه لتکون لی امیناً و أنت توفق بذلک ان تشاهد الاشیاء بعینک لا بعین العباد و تعرفها بمعرفتک لا بمعرفت احد فی البلاد.”(۳۷)(ترجمه مضمون: محبوب ترین چیزها نزد من انصاف است از آن روی مگردان اگر به من توجّه داری و از آن غافل مشو تا برای من امین باشی و تو به این امر موفّق می گردی اگر اشیاء را با چشم خود بینی و نه با چشم مردم و امور را با فهم خود درک کنی، نه به فهم دیگران.)
حضرت عبدالبهاء بر این امر تأکید فرموده اند که انسان باید خود را از قید کورکورانه از رهبران مذهبی و پیشوایان روحانی رها ساخته شخصاً به تحرّی حقیقت بپردازد:
ترجمه مضمون: “خداوند به انسان دیده بصیرت داده تا با آن حقیقت را ببیند و بشناسد، گوش عطا کرده تا پیام الهی را بشنود و عقل داده تا به کشف امور نائل آید. انسان نباید با دید دیگران به امور بنگرد و یا با گوش دیگران بشنود و یا با فکر دیگران بسنجد. در خلقت الهی هر انسان از مواهبی برخوردار و دارای قدرت و مسئولیّت می باشد. بنابراین به عقل و قضاوت خود متّکی باشید و به نتایج تحقیقات خود اتّکاء نمائید. زیرا در غیر این صورت در بحر نادانی به کلّی مستغرق شوید و از همه مواهب الهی محروم گردید. به خداوند توجّه کنید و دست تضرّع و ابتهال به درگاهش بلند کنید و طلب تأیید نمائید تا خداوند پرده هائی را که جلو دید شما را گرفته خرق نماید. آنگاه چشمان شما باز شود و حقایق الهیّه را برأی العین مشاهده خواهید نمود و قلوبتان از غبار جهل و نادانی به کلّی پاک و مبرّا گردد و شکوه و عظمت ملکوت الهی را منعکس سازد.”(۳۸)
۳- دیر نشینی و ریاضت: به طوری که قبلاً ملاحظه شد حضرت بهاء الله انزوا گزیدن در دیر را منع فرموده و از راهبان خواسته اند که از انزوا بدر آیند و نقش مثبتی در جامعه به عهده گیرند. حضرت بهاء الله با انتقاد و رد بسیاری از جنبه های جوامع عرفانی موجود، با این امر روبرو بودند که سازمان و ساختار دیگر که جایگزین نقش دیر و تشکیلات آن گردد ایجاد نمایند تا رهبری عرفانی را که نظام رهبانیّت سنّتی ارائه میداد عهده دار گردد. البتّه حضرت بهاء الله در انجام این امر می باید واقعیّات تاریخی زمان خود را نیز در نظر بگیرند. در آن زمان جامعه بهائی یک اقلیّت تحت فشار بود که تمام نیرو و تلاش آن فقط در جهت حفظ و بقای جامعه بکار میرفت. بنابراین حضرت بهاء الله تصمیم گرفتند که اجرای بسیاری از نظریّات خود را به تعویق بیاندازند. از این رو اصولی وضع نمودند ولی تحقّق و اجرای آن را به جانشینان خود یعنی حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله واگذار فرمودند. بنابراین در هنگام مطالعه شکل گیری جامعه بهائی به عنوان یک نظام عرفانی، بایستی تمامی تاریخ آئین بهائی را در نظر بگیریم تا بتوانیم ویژگی های آن را درک نمائیم.
حیات جامعه بهائی دارای ویژگی های متعدّدی است که محیط مساعدی جهت ترقّی روحانی و حیات عرفانی ایجاد می نماید. اوّلین ویژگی آن اینست که اکثر فعّالیّت های جامعه در جوّی از دعا و مناجات صورت می گیرد. دوّم آنکه رفتار افراد جامعه با یکدیگر باید بر اساس محبّت و اتّحاد باشد. سوّم آنکه حضرت بهاء الله غیبت را در جامعه بهائی منع فرموده اند، چه که می فرمایند: “غیبت سراج منیر قلب را خاموش کند و حیات دل را بمیراند.”(۳۹)
به طور خلاصه حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله کوشیده اند تا جامعه ای بوجود بیاورند که به افراد امکان دهد تا در محیطی سالم که جایگزین محیط دیر و صومعه است به پیشرفت روحانی نائل گردند.
۴-آداب و شعائر عرفانی: بعضی از آداب و شعائری که عرفاء انجام میدادند مورد تأیید حضرت بهاء الله قرار گرفته است. بعضی از نظام های عرفانی معتقدند که صرفاً ارتعاشات صوتی که بر اثر تلاوت آیات الهیّه ایجاد می گردد خود دارای اثر می باشد. از اینرو مثلاً در یوگا، ذکر مخصوص (مانتارا) باید با صدای زنده و رسا ادا شود تا قدرت اهتزاز صدا بر حالت ذهنی اثر گذارد. به همین نحو حضرت بهاء الله می فرمایند که آیات الهی باید “با بهترین الحان”(۴۰) خوانده شود. به علاوه توصیه فرموده اند که:
“ان اجتمعوا بالروح و الریحان ثمّ اتلوا آیات الرحمن بها تفتح علی قلوبکم ابواب العرفان اذاً تجدوا انفسکم علی استقامه و تروا قلوبکم فی فرح مبین.”(۴۱) (ترجمه مضمون: در نهایت سرور و محبّت اجتماع نمائید و آیات خداوند کریم را تلاوت نمائید با این کار ابواب علم حقیقی بروی قلوب شما باز خواهد شد و آنگاه روحتان از استقامت و قلبتان از شادی و شعف لبریز خواهد شد.)
در آثار بهائی اشاره ای هست که حضرت بهاء الله شب بخصوصی را برای کسانی که مایل به تکرار آیات الهی یا ذکر هستند تعیین نموده اند.
“در قشله شبی از قلم اعلی به نام او (درویش صدق علی) تخصیص یافت که هر سال درویشان در آن شب انجمنی بیارایند و گلزار و گلشنی مهیّا کنند و به ذکر حقّ مشغول گردند.”(۴۲)
امّا در اصل حضرت بهاء الله توجّه احبّاء را به دعا و مناجات فردی و تعمّق در الواح و آثار و اجتناب از روش های خاصّ که منجر به پیدایش حالات روحی خارق العاده مانند خلسه و جذبه می گردد جلب فرموده اند.
طی مراحل و پیشرفت
از آنجائی که حضرت بهاء الله جامعه بهائی را در مقابل جوامع عرفانی سنّتی، بعنوان نوع جدیدی از جامعه عرفانی ارائه فرموده اند، سعی نموده اند که نحوه عملکرد جامعه نیز آنچنان باشد که مراحل ترقّی عرفانی و پیشرفت روحانی را تسهیل نماید. مثلاً بسیاری از نویسندگان آثار عرفانی در گذشته بر اهمیّت اطاعت از مولا و راهنمای روحانی تأکید کرده اند. این اطاعت هم از این نظر ضروری بوده که رعایت دستورات مولا را امری الزامی می نمود و هم اینکه مرید را قادر می ساخت تا صفات روحانی مانند تواضع و انقطاع را بیاموزد. در جامعه بهائی، این منظور از طریق مفهوم عهد و میثاق حاصل می گردد. میثاق بدان معناست که هر نسل بهائی می پذیرد که تابع دستورات مرکز میثاق یعنی حضرت عبدالبهاء و بعد حضرت ولیّ امرالله و سپس بیت العدل اعظم باشد. در حال حاضر بهائیان در هر محلّی که زندگی می کنند مطیع مؤسّسات محلّی و ملّی بهائی در آن دیار هستند. هر چند مشورت و تبادل نظر در اموری که به تصمیم گیری منتهی می گردد تشویق و توصیه شده است، ولی همینکه مؤسّسات امری تصمیمی اتّخاذ نمایند همه بهائیان ملزم به اطاعت از آن هستند. اعم از اینکه با آن تصمیم موافق باشند یا مخالف. این امر سبب می گردد که همان تحوّلات روحانی که بر اثر اطاعت، مغلوب کردن نفس امّاره، فروتنی و انقطاع از نظریات و تمایلات شخصی در انسان بوجود می آید حاصل گردد.
کانالی پر از حکایت ها و ضربالمثل و داستان های جالب و اموزنده
همانطور که اشاره شد در آئین بهائی، امر مشورت را میتوان وسیله ای جهت راهنمائی های روحانی دانست. همچنین نفس این جریان خود موجب تسریع پیشرفت روحانی می گردد. کیفیّات و خصوصیّاتی که برای انجام یک مشورت صحیح لازم است، اعم از اینکه این مشورت در مورد معانی متون مقدّسه باشد یا به خاطر مسائل اداری، خود از لوازم پیشرفت روحانی فرد به شما میرود.
“اوّل فریضه اصحاب شور خلوص نیّت و نورانیّت حقیقت و انقطاع از ما سوی الله و انجذاب به نفحات الله و خضوع و خشوع بین احبّاء و صبر و تحمّل بر بلاء و بندگی عتبه سامیه الهیّه است.”(۴۳)
همچنین حضرت عبدالبهاء “خلوص و وقار و سکون و آداب” (۴۴) را به عنوان شرایط ضروری مشورت ذکر فرموده اند. به طور خلاصه از طریق شرکت در امر مشورت این امکان برای شخص به وجود می آید که بسیاری از صفات و مکارم اخلاقی را که موجب پیشرفت انسان در طریق عرفان می گردد کسب نماید. حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء هر دو کاربرد امر مشورت را در همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی توصیه فرموده اند: “امور را جزئی و کلّی به مشورت قرار دهید برأی خویش بدون مشاوره به امر مهمّی مباشرت ننمائید در فکر یکدیگر باشید تمشیت امور یکدیگر دهید غصّه یکدیگر خورید افراد ملّت را محتاج مگذارید معاونت همدیگر کنید تا کل متّحداً متّفقاً حکم یک هیکل پیدا کنید.”(۴۵)
به این طریق فرد بهائی در تمام دوران حیات خود پیوسته از این امکان برخوردار است که از طریق مشورت و تبادل نظر با دیگران این صفات عالی اخلاقی را در وجود خود تقویت نموده در طریق عرفان پیشرفت نماید.
به طوریکه اشاره شد حضرت بهاء الله گوشه گیری و انزوا را منع فرموده و به راهبان دستور داده اند که دیر را ترک کنند. در عوض جامعه بهائی را بوجود آورده اند که در آن تنوّع هر چه بیشتر را توصیه می فرمایند. حضرت بهاء الله، حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله پیوسته احبّاء را تشویق نموده اند که گروههای متنوّع جدیدی را یافته و آنها را به جامعه بهائی دعوت نمایند. مثلاً حضرت عبدالبهاء احبّای امریکا را تشویق نمودند که نژاد سیاه را به جامعه اسم اعظم وارد سازند، گر چه میدانستند که این کار امتحان بزرگی برای احبّای سفید پوست خواهد بود.
حضرت ولیّ امرالله پیوستن نژادها و قبائل جدید را به جامعه بهائی به عنوان موفّقیّتی بزرگ گزارش می نمودند. بیت العدل اعظم نیز احبّاء را تشویق فرموده اند که سعی کنند افراد از همه طبقات و موقعیّت های اجتماعی را در ظلّ امر وارد سازند. باین ترتیب در حالیکه در جوامع دیرنشین، راهبان با کسانی که دارای فرهنگ و خصوصیّت اجتماعی شبیه خودشان هستند سر و کار دارند، در جامعه بهائی، فرد با هر نوع شخص و فرهنگ و خصوصیّت اجتماعی که با وضع خود در تضادّ قرار دارد در تماس می باشد. این مسئله خود وضعی بوجود می آورد که بر اثر برخورد و اصطکاک خصوصیّات گوناگون، امتحاناتی برای فرد پیش می آید. بنابراین معمولاً بزرگترین امتحانات و مشکلات احبّاء از ارتباط و معاشرتشان با سایر بهائیان ناشی می گردد.
در نتیجه این تنوّع وسیع مردمان مختلف که در درون جامعه بهائی با هم در تماس هستند، همیشه نظریات و عقاید کاملاً متفاوتی در جامعه عنوان میگردد. عامل مهمّی که این جامعه مختلط و بالقوّه بی ثبات را از انحلال و انشعاب و تقسیم به فرق مختلف حفظ می کند مفهوم عهد و میثاق است. منشأ اتّحاد امر بهائی هم شکلی و همگونگی اصول و افکار و یا اجرای شدید قوانین دینی نیست، بلکه وفاداری به میثاق الهی می باشد. تا جائی که بهائیان این وفاداری را به میثاق حفظ نمایند آزادند که نظریات کاملاً متفاوتی درباره دیانت بهائی داشته باشند. امّا به نحو اجتناب ناپذیری همین آزادی فردی خود منبع رنجش و امتحان برای سایرین که به گونه ای دیگر میاندیشند خواهد بود. مثلاً روش غربی در انجام امور با روش شرق در تضاد قرار می گیرد، محافظه کاران از تندروها رنجش پیدا می کنند، لیبرال ها از رفتار بنیاد گرایان ناراحت می شوند. حضرت عبدالبهاء فرموده اند که از طریق گذراندن امتحانات است که انسان به رشد روحانی نائل می گردد باین ترتیب در ضمن روابط اجتماعی جامعه بهائی و در زیر چتر اتّحادی که میثاق الهی ایجاد می کند، صفات روحانی فرد مانند محبّت، صبر و تحمّل مورد امتحان قرار گرفته شکوفا می گردد. دانیل جوردن روابط اجتماعی جامعه بهائی و شکل گیری و پیشرفت صفات روحانی ناشی از آن را باین نحو مورد بحث قرار داده است:
“وقتی فردی به جامعه بهائی می پیوندد به خانواده ای با اعضای متعدّد و بسیار متنوّع وارد شده است که می باید با آنها روابط شایسته ای بنا نهد. اوّلین چیزی که متوجّه میشود اینست که مجموعه واکنش های قبلی او دیگر کافی به نظر نمیرسد. آن همه انسانهای متفاوت در واقع تعداد زیادی اشخاص ناشناخته هستند و سعی در ارتباط برقرار نمودن با این افراد ناشناس خود مستلزم نیرو (یا نگرانی) زیادی است که یک جریان دو جانبه از شناختن و مهر ورزیدن بر اساس ایمان و شهامت بوجود میآورد. تعیین هدفی صحیح که آن نگرانی را به نیروی سازنده تبدیل نماید خود یک سلسله واکنش های تازه ایجاب می نماید. هر واکنش جدید قسمتی از استعداد نهفته فرد را ظاهر می سازد، یعنی شکوفا ساختن استعدادهای بالقوّه انسان. به عبارت دیگر میتوان گفت که جامعه بهائی بهتر از هر جامعه دیگری فرصت شناختن و مهر ورزیدن را تحت شرایطی که موجب رشد روحانی می گردد فراهم می سازد.
“… باین ترتیب جامعه بهائی، به واسطه تنوّع و گوناگونی اعضایش خود بسیاری از آن امتحاناتی را که لازمه پیشرفت روحانی ماست فراهم می سازد. در عین حال هدایت مؤسّسات امری و تعهّد افراد جامعه به پذیرفتن یکدیگر به فرد شهامت می بخشد تا این امتحانات را به وسیله ای برای پیشرفت معنوی خود و از قوّه به فعل در آوردن استعدادهای روحانی خویش تبدیل نماید.”(۴۶)
یکی از وظائف پیشوایان یا راهنمایان روانی در جوامع عرفانی سنّتی این بوده که در جهت رفع اغوا و خود فریبی که همه در معرض آن هستند عمل می کردند. در جامعه بهائی امر مشورت و فعّالیّت های اجتماعی خود یک مکانیزم اصلاح گر بوجود می آورد. میتوان گفت که برای کسی که حصاری به دور خود کشیده و در صومعه به حالت انزوا به سر میبرد کسب صفاتی مانند صبر و محبّت بسیار آسان است. ولی برای کسی که در جامعه ای که اعضای مختلف و گوناگونی دارد زندگی می کند و مجبور است با افرادی که از نظر اجتماعی، فرهنگی و میزان تحصیلات با او کاملاً متفاوت هستند در تماس و مشورت باشد این امر بسیار مشکل تر می باشد
و امّا در بین اموری که در جامعه بهائی در جریان است و منتهی به پیشرفت روحانی می گردد، امر خدمت مورد تأکید زیادی قرار گرفته است. مثلاً وقتی حضرت عبدالبهاء از فضائلی که موجب تقرّب به درگاه خداوند می گردد نام می برند، خدمت به عالم انسانی و خدمت در جهت استقرار صلح عمومی را یکی از شرایط این تقرّب میدانند می فرمایند:
“حضرت بهاء الله در کلمات مکنونه می فرماید که خداوند به واسطه انبیاء و اولیاء فرموده قلب تو منزلگاه من است آنرا پاک و منزّه کن تا در او داخل شوم و روح تو منظر من است آنرا پاک و مقدّس کن تا من در آن جا گیرم. پس فهمیدیم که تربیت الهیّه به توّجه الی الله است تربیت الهیّه به دخول در ملکوت الله است تربیت الهیّه به خدمت عالم انسانی است تربیت الهیّه به محبّت بشر است تربیت الهیّه به اتّفاق و اتّحاد جمیع امم و ادیان است تربیت الهیّه به مهربانی به جمیع انسان است تربیت الهیّه به تحرّی حقیقت است تربیت الهیّه به تحصیل علوم و فضائل است تربیت الهیّه به خدمت صلح عمومی است تربیت الهیّه به تنزیه و تقدیس است تربیت الهیّه به انفاق جان و مال و عزّت و منصب است.”(۴۷)
این تعالیم دیانت بهائی در واقع بر خلاف گرایشی است که در فوق به آن اشاره شد و آن اینکه بعضی از سالکان طریق عرفان گمان می کنند که چون به درجه خاصّی از روحانیّت ارتقاء یافته اند می توانند خود را از جامعه کنار بکشند و یک زندگی عاطل و منزوی را بگذرانند. بر عکس حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند که هر چقدر شخص به خدا نزدیک تر شود و هر چقدر یک عارف در مقام عرفانی ترقّی نماید بیشتر به خدمت عالم انسانی قیام خواهد کرد. هر چقدر فرد به خدمت مشغول گردد، بیشتر در تماس با اشخاصی که با او متفاوت هستند قرار می گیرد و بنابراین با امتحانات اخلاقی بیشتری روبرو می شود. باین ترتیب میتوان گفت که از طریق خدمت است که صفات روحانی فرد توسعه یافته تکامل پیدا می کند.
این جنبه خدمت در حال حاضر یک کوشش فردی است. نقش این نوع فعّالیّت و خدمت در جامعه بهائی هنوز توسعه کامل نیافته است. امکان این نوع خدمت هنگامی فراهم می گردد که مؤسّسه مشرق الاذکار توسعه یابد و ملحقات آن که به فرموده حضرت ولیّ امرالله “عاجزان را آسایش بخشد، فقرا را دستگیر شود، مسافران را مأوی دهد، غم زدگان را تسلّی عطا کند و نادانان را تربیت نماید”(۴۸) تکمیل گردد. همینکه مؤسّسه مشرق الاذکار توسعه یابد جامعه بهائی به نحو روزافزونی در جهت خدمت گرایش پیدا خواهد کرد و به این ترتیب این طریق که خود منتهی به پیشرفت روحانی فرد می گردد گشوده خواهد شد.
به طور خلاصه تشکیلات اداری جامعه بهائی نه تنها خود ساختار یک جامعه عرفانی است، بلکه دقیقاً آنچنان طرح ریزی شده که صرفاً عملکرد آن خود بخود پیشرفت روحانی فرد را تأمین می نماید. اموری که در جامعه بهائی در جریان است نیز به همین نحو عمل می کند یعنی بهترین فرصت پیشرفت روحانی و طریق ارزیابی این پیشرفت و اجتناب از خود فریبی را برای فرد فراهم می سازد.
یادداشتها:
۱_ حضرت ولیّ امرالله، نقل در Lights of Guidance تألیف هلن هورنبی، از مؤسّسه انتشارات بهائی هند.
۲_ فاضل مازندرانی، ظهور الحق جلد ۶، نسخه خطّی، صص ۱۲_ ۷۱۱.
۳_ همانجا صص ۵_ ۵۵۴.
۴_ همانجا صص ۶_ ۵۵۵.
۵_ همانجا صص ۱۲_ ۷۱۱.
۶_ تاریخ سمندر، ص ۲۱۳.
۷_ فاضل مازندرانی، ظهور الحق ص ۶۷۴.
۸_ محمّد اجمل، Islamic Spirituality از انتشارات Routledge and Kegan ، لندن صص ۳۰۷_ ۲۹۴.
۹_ شونجو، Honen The Budhist Saint از مؤسّسه انتشارات کتب مقدّسه جهان، کیوتو ژاپن ۱۹۲۵، ص ۳۹۴.
۱۰_ نقل از کتاب Transcendent Unity of Religions، نوشته Frithijof Schuon.
۱۱_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان، فرج الله زکی، چاپ مصر، ص ۱۲.
۱۲_ حضرت بهاء الله، لوح بشارات، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی، لجنه ملّی نشر آثار، آلمان ص ۱۲.
۱۳_ حضرت بهاء الله، لوح هفت وادی، آثار قلم ابهی جلد ۳، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری هند، ص ۱۱۶.
۱۴_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۳۶.
۱۵_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان ص ۱۴۳.
۱۶_ همانجا، صص ۵_ ۱۴۴.
۱۷_ همانجا ص ۱۶۳.
۱۸_ حضرت بهاء الله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّد تقی مجتهد اصفهانی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۳۵.
۱۹_ همانجا ص ۳۵.
۲۰_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۳۶.
۲۱_ کتاب اقدس آیه ۱۵۰.
۲۲_ حضرت عبدالبهاء ، خطابات حضرت عبدالبهاء قسمت دوّم، لجنه ملّی نشر آثار، لانگنهاین آلمان، ص ۱۷۴.
۲۳_ حضرت بهاء الله، هفت وادی، آثار قلم اعلی جلد ۳ ص ۱۳۳.
۲۵_ حضرت بهاء الله، کلمات فردوسیّه، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص۳۲.
۲۶_ حضرت بهاء الله، لوح اتّحاد، ادعیه محبوب، نشر چهارم، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، صص ۴_ ۳۹۳.
۲۷_ حضرت بهاء الله، منتخباتی از آثار، شماره ۱۴، ص ۲۷.
۲۸_ حضرت بهاء الله، لوح اتّحاد، ادعیه محبوب صص ۸_ ۳۹۶.
۲۹_ حضرت بهاء الله، نقل در گلزار تعالیم بهائی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۴۷.
۳۰_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان ص ۶.
۳۱_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۱۱۶.
۳۲_ خطابه حضرت عبدالبهاء ۲۹ آگوست ۱۹۱۲ نقل در Promulgation of Universal Peace _ متن فارسی این خطابه در مجموعه خطابات موجود نیست از اینرو به ترجمه مضمون اکتفاء گردید.
۳۳_ حضر ت عبدالبهاء، نقل در گنجینه حدود و احکام، مؤسّسه مطبوعات امری هند، ص ۲۲۵.
۳۴_ همانجا ص ۲۲۶.
۳۵_ حضرت ولیّ امرالله، نقل در گنجینه حدود و احکام، صص ۱_ ۲۶۰.
۳۶_ حضرت بهاء الله، منتخباتی از آثار، شماره ۷۵، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۹۷.
۳۷_ حضرت بهاء الله، کلمات مکنونه عربی، مجموعه الواح مبارکه حضرت بهاء الله، ویلمت ایلینوی ص ۱۸_ ۱۷.
۳۸_ به شماره ۳۲ مراجعه شود.
۳۹_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان، ص ۱۵۰.
۴۰_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس، آیه ۱۱۶.
۴۱_ حضرت بهاء الله، نقل در امر و خلق جلد سوّم ص ۱۴۱.
۴۲_ حضرت عبدالبهاء، تذکرة الوفا ص ۳۷.
۴۳_ حضرت عبدالبهاء ، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شماره ۴۳، ویلمت ایلینوی، صص ۴_ ۸۳.
۴۴_ همانجا شماره ۴۵ ص ۸۵.
۴۵_ حضرت عبدالبهاء، نقل در گنجینه حدود و احکام ص ۲۲۷.
بارها به شما گفتهاند که زشت هستید، و چه زنها و چه مردها حداقل از نظر ظاهری جذبتان نمیشوند. چه میشود کرد؟ ژنتیک کار خودش را کرده است و البته خوشایند نیست. اما چیزی که باید بدانید این است که دنیا به آخر نرسیده است! در واقع شما میتوانید انسان بهتری باشید و از طریق شخصیتتان جذابیت کسب کنید. در این مطلب به شما خواهیم گفت راهکارهایی که کمکتان میکنند با زشت بودنتان کنار بیایید چه هستند.هرچند انسانها سلیقههای متفاوتی دارند و استاندارد خاصی برای زیبایی وجود ندارد که همهی نژادها و فرهنگها با آن موافق باشند، اما تحقیقات نشان میدهد افرادی که «چهرهی متوسط» دارند جذابتر محسوب میشوند و صورتهای جذاب معمولا متقارناند. در یک صورت متقارن، نیم رخ چپ و راست یکساناند.
ممکن است از خودتان بپرسید چرا صورتی متقارن ندارید، اما نیاز به این سوال نیست. واقعیت این است که ژنتیک، مهمترین فاکتور در زیبایی است و چیزی نیست که بتوانید آن را کنترل کنید. به همین دلیل اولین کاری که میتوانید انجام دهید این است که ظاهرتان را بپذیرید.
چرا باید ظاهرتان را همین طوری که هست بپذیرید؟
اینکه فقط باور کنید و بپذیرید که زیبا نیستید یا راحتتر بگوییم «زشت هستید» کافی نیست. شما باید نسبت به ظاهری که دارید احساس راحتی کنید و از دست پدر و مادرتان بابت ظاهری که دارید عصبانی و شاکی نباشید! لطفا جوری رفتار نکنید که انگار یک قربانی هستید! در عوض مسئولیت ظاهرتان را بپذیرید و قبولش کنید. وقتتان را صرف چیزهایی کنید که در کنترل شما هستند.
این را نیز بدانید که این فقط شما نیستید که احساس میکنید زشت هستید. خیلی از افراد به دلایل گوناگونی احساس زشت بودن میکنند، حتی افرادی که شما آنها را «زیبا» میدانید. به طور کل، احساس تردید نسبت به ظاهر، نسبتا شایع است. طبق یافتههای علمی، همهی ما در ضمیر ناخودآگاه خود تمایلی طبیعی به بیرحمانه قضاوت کردن ظاهر خود داریم. چرا؟ دانشمندان میگویند وقتی که در آینه به خود نگاه میکنیم، عیبها بسیار پُررنگ به چشممان میآیند و معیارهایی که برای سنجش زیبایی دیگران به کار میبریم در نگاه به خودمان ناپدید میشوند.
ضمنا عیبها و کاستیهای ما آنقدر توجهمان را به خود جلب میکنند که مثبتها را نمیبینیم؛ بنابراین خیلی مهم است که این طور تصور نکنید آنهایی که در نظر شما زیبا و جذابند، راحتتر و شادتر از شما هستند. حتی ممکن است آنها بیشتر از شما نسبت به خودشان تردید داشته باشند و احساس «زیبا نبودن» کنند. واقعیت این است که برخی از افراد واقعیت را همانطوری که هست نمیبینند؛ بنابراین اگر بتوانید یاد بگیرید احساستان را بپذیرید، لطف بزرگی در حق خودتان کردهاید.
بدین ترتیب نه تنها مدام وقتتان را صرف نگرانی در مورد ظاهرتان نمیکنید، بلکه احساس ناامنی و بیقراری نیز نمیکنید. پذیرفتن ِ خود، به شما اعتماد بنفس میدهد، زیرا میدانید که چه کسی هستید و بیشترین استفاده را از هر آنچه که هستید میکنید.
اگر ظاهرتان را همانطوری که هست بپذیرید به دیگران حسادت نخواهید کرد
این نکتهی مهمی است. حسادت و حسرت هیجاناتی نیستند که دلتان بخواهد تجربهشان کنید. حسادت، احساسی سمی است که باعث میشود مثل یک قربانی رفتار کنید و زندگی با «قربانیها» خیلی خوب تا نمیکند. شاید فکر کنید یک فرد زیبا و جذاب، خوش شانس است، زیرا همه با او خوش رفتاری میکنند و زندگی راحت و جالبی دارد. اما واقعیت بسیار متفاوتتر است. فراتر از این قضاوتها و نتیجهگیریهای فوری و سطحی، جذاب بودن چیز زیادی در اختیارتان نمیگذارد.
مطالعهای نشان داده «افراد زیبا» درست به اندازهی بقیهی افراد احساس اندوه و ناراحتی میکنند. روانشناسان صدها مطالعه و تحقیق در مورد شادی و تندرستی انجام دادهاند و هیچ کدام آنها این نتیجه را اعلام نکرده که «جذابیت» و «زیبایی» فاکتوری در شاد و راضی بودن در زندگی محسوب میشود. اما چیزی که یافتهها مکررا به آن اشاره کردهاند این است که «شخصیت» نقش بسیار بزرگی در میزان شادی و رضایت از زندگی دارد. وقتی که با دیگران دیدار میکنید چیزی که آنها به دنبالش هستند، یک ارتباط عمیق و سالم و رضایت بخش است و این همان چیزی است که بیشتر افراد آن را میطلبند.
مطمئن باشید اگر کسی صرفا به این دلیل که زیبا نیستید طالب دوستی با شما نیست، پس او از آن دسته آدمهایی نیست که شما بخواهید به هر قیمتی با او در ارتباط باشید. نتیجه اینکه اگر شما همیشه با چشم حسرت و حسادت به دیگران نگاه کنید، یعنی خودتان را نپذیرفتهاید، و اگر خودتان را نپذیرید هرگز واقعا شاد و راضی نخواهید بود.
شما شانس بیشتری برای ایجاد یک رابطهی موفق و بلند مدت دارید
اگر مرتبا به خودتان میگویید که رابطه برقرار کردن با دیگران برایتان خیلی سخت است، چون زیبا نیستید پس حتما این نکته را بخوانید. به احتمال بسیار زیاد دلیل اصلی که از ظاهرتان ناراحتید این است که احساس میکنید پیدا کردن شریک زندگی خوب برایتان خیلی سخت است و شانس زیادی در این زمینه ندارید. در بهترین حالت فکر میکنید با کسی آشنا میشوید که «زشت» است یا از جهت موقعیت و خصوصیات، چنگی به دل نمیزند. اما این طرز فکر بسیار سطحی و بیرحمانه است که واقعیت هم ندارد.
حتما شما هم در اطراف خود زوجهایی را دیدهاید که اصلا زیبا نیستند یا حتی یکی از آنها اصلا ظاهر خوبی ندارد، اما از کیفیت رابطهی آنها شگفت زده شدهاید. زوجهای زیادی وجود دارند که یکی واقعا زیباست، اما آن دیگری هیچ ویژگی جذابی در چهره و ظاهر خود ندارد و جالب اینکه زندگی خوب و شادی هم دارند
منارجنبان اصفهان – دلیل لرزیدن منارجنبان را میدانید؟
اگر شما هم از بچگی شیفتهی داستانهای مربوط به منارههای منارجنبان اصفهان بودید و هیچوقت اصل ماجرا را باور نکردید، حالا فرصت خوبیست که یک سر به اصفهان بزنید و لرزیدن منارهها را تماشا کنید.
راز تکان خوردن منارجنبان اصفهان
منارجنبان یکی از مشهورترین آثار تاریخی اصفهان است. همهی ما افسانههای مربوط به جنبیدن منارههای قدیمیاش را شنیدهایم. بین مردم شایعه هست که حمام شیخ بهایی با انرژی اتمی کار میکرده و منارجنبان با قدرت اسم اعظم میلرزیده. بعضیها هم حرکت منارها را به برکت مزار عمو عبدالله کارلادانی ربط دادهاند.
اصل ماجرا این است که هر یک ساعت و نیم یکبار شخصی بالای یکی از برجها میرود و دیوارش را میلرزاند و بلافاصله برج دیگر میلرزد و زنگش به صدا در میآید.
شاید شنیده باشید که دلیل علمی این لرزش، پدیده تشدید است. چون برجها فرکانس طبیعی یکسانی دارند، لرزیدن هر کدام باعث لرزش برج دیگر میشود.
اگر در دبیرستان حالتان از فیزیک به هم میخورده، این توضیح ساده از پدیدهی تشدید کارتان را راه میاندازد. حتماً دقت کردهاید وقتی در خانهای نزدیک جاده هستید گاهی با عبور یک کامیون، شیشههای پنجرهها بدون این که چیزی بهشان برخورد کرده باشد، میلرزند. این همان پدیدهی تشدید است.
پس هنر سازندهی منارجنبان این بوده که توانسته این پدیدهی علمی پیچیده را به صورت عملی به همه نشان بدهد. شاید هم این اتفاق کاملاً شانسی پیش آمده باشد. به هر حال خیلیها حتی امروز هم برای مشاهدهی همین لرزش تا اصفهان میآیند.
شیخ بهایی سازنده منارجنبان اصفهان
در نقل مردم سازنده منارجنبان، شخصی به نام بهاالدین محمد، معروف به شیخ بهایی، از دانشمندان عصر صفوی بوده. میگویند شیخ بهایی همان کسی بوده که با پیشنهادش مسجد امام اصفهان طوری طراحی شود که کنار نقش جهان باشد ولی به سمت قبله بچرخد. این ظرافتی که در طراحی مسجد امام شده و هیچ قناسی به وجود نیامده از دست بسیاری از معماران امروزی ما برنمیآمده.
معروف است شیخ بهایی همان کسی بوده که نان سنگک و فرنی و حلواشکری را درست کرده!
اگر به اصفهان یا هر شهر دیگری در ایران سفر کردید و دنبال یک اقامت خوب و راحت بودید به سایت پینورست سر بزنید و در آن اقامتگاه موردنظرتان را رزرو کنید. پینورست تمام تلاش خودش را می کند تا به شما این احساس را بدهد که در همه جای ایران خانه دارید.
منارجنبانهای ایران
علاوه بر اصفهان، منارجنبان های دیگری در ایران قرار دارد. از جمله آنها میتوان به منار جنبان اردکان یزد و مسجد جامع نیشابور اشاره کرد.
منارجنبان اصفهان کجاست؟
منارجنبان در شهر اصفهان و در محله ای قدیمی به نام کارلادان قرار گرفته است. در دل این بنای پر رمز و راز، مقبره عبداله کارلادانی، عارف خداپرست سده هشتم هجری جای گرفته است. عارفی که محبوبیتی خاص بین عوام مردم دارد. طبق سنگنوشته حک شده روی این مقبره، ساخت این بنا به سال 716 هجری قمری و دوره ایلخانی برمیگردد.
آدرس دقیق منارجنبان اصفهان : استان اصفهان، شهر اصفهان، بلوار آتشگاه، محله کارلادان، منارجنبان.
ساعت بازدید از منارجنبان:
از ساعت ۹ صبح تا ۱۸ بعد از ظهر میتوانید منارجنبان را ببینید. اگر دلتان میخواهد که لرزیدن منارهها را ببینید باید ساعتهای خاصی اینجا بیایید.
قیمت بلیط ورودی: 4.000 تومان
معماری منارجنبان
به داخل که بروید مقبره عارف دوره ایلخانی را در روبرو میبینید. این مقبره از سطح زمین بالاتر قرار گرفته که در ایوان منارجنبان است. ایوان منارجنبان با آجر ساخته شده و با کاشیهای رنگی تزئین شده است.
از اینجا تا پشت بام منارجنبان پلههای مارپیچی وجود دارد که میتوانید به بالای منار برسید.
اینجا یک چله خانه هم دارد. چله خانه یعنی جایی که عارفها در آن ۴۰ روز میماندند و با خدای خود خلوت میکردند. به دو اتاقی که در این بنا قرار دارد چله خانه میگویند.
منارههای اینجا ۱۷ متر ارتفاع دارند که با کاشیهای فیروزهای و لاجوردی تزئین شدهاند.
در گوشه ای از بنا، درگاه کوچکی وجود دارد که با پلههایی به بام وصل میشود. این پلهها، تنها راه رفتن به کنار منارهها است. هر کدام از این منارهها، پهنایی 9 متری و بلندایی 17.5 متری را شامل شدهاند.
امکانات رفاهی
هنگام ورود به محوطه منارجنبان اصفهان ، با فضایی سرسبز و سنگ فرش شده مواجه خواهید شد. در نزدیکی منارجنبان اصفهان، فروشگاههایی جهت خرید سوغات و مایحتاج، چایخانه، وضوخانه، سرویس بهداشتی و نمازخانه هم وجود دارد.
شما از منارجنبان چه میدانید؟ نکتهای را جا ننداختهایم؟ دیدنیهای دیگر اصفهان که خیلی آن را دوست دارید کجاست؟ برای ما نظرات و خاطرههایتان را بنویسید. ما آنها را میخوانیم و به متنمان اضافه میکنیم.
راستی برای اجاره آنلاین اقامتگاه در هر شهری که به آن سفر کردید میتوانید از سایت پینورست استفاده کنید و خیالتان از کیفیت اقامتگاهها آسوده باشد.
منتخبی از شعر شاعران معاصر ای چرخ و فلک دوندگی ما را کشت / بر درگاه خالق بندگی ما را کشت این زحمت روزگار ، این منت خلق ، ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت + آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در ِ این خانــه ندانــم به چه ســودا زد و رفت خـواســت تنهــایی مـا را بــه رخ مــا بکشــد تنــهای بر در ِ این خــانه ی تنهــا زد و رفت هوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۹ خدا رحمتش کنه این شعر همیشه برام می خواند چنين گفت روزي به پيري جواني كه چون است با پيريت زندگاني بگفتا در اين نامه حرفي است مبهم كه معنيش جز وقت پيري نداني تو به كس توانايي خويش گويي چه مي پرسي از دورة ناتواني متاعي كه من رايگان دادم از كف تو گر مي تواني مده رايگاني + نوشته شده در جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۸ | نظرات كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ
شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست نه…سرمایمان از زمستان نبود بجز ما کسی زیر باران نبود زمان روی یک سیب آغازشد ولی سیب آغاز انسان نبود خداخوردن سیب رامنع کرد خدا آن زمان ها مسلمان نبود خدا دید ما دوستدار همیم که از خلقت خود پشیمان نبود اگر لذت با تو بودن نداشت چنین خوردن سیب آسان نبود خدا راند ما راشبی از بهشت بهشتی که اندوه درآن نبود زمین ذره هایی پر از درد داشت فقط آدم این گوشه مهمان نبود خیابانی اول خدا آفرید که جمعیت آن فراوان نبود بجز ما که درآن قدم می زدیم کسی عابرآن خیابان نبود دل آدم آن وقت ها غصه داشت ولی غصه اش قحطی نان نبود وحالا به خاطر می آریم ما زمانی که زنجیر وزندان نبود زمانی که هنگام مجرم شدن بجز سیب دردست انسان نبود کردی + نوشته شد | نظرات اصلا بازی قشنگی نیست تو چشم میذاری، من قایم میشم ………اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی + نگاهت سايه سار مهرباني است صدايت شعله اي از همزباني است در اين هنگامه و صحراي آتش …… نشستن در كنارت آسماني است صدايم در حضورت شوق پرواز سكوتت مي دهد آرامشم باز دلم گرم است گرم ِ با توبودن نشستن با تو و از تو سرود | نظرات آدمك آخر دنياست بخند.. آدمك مرگ همين جاست بخند… آن خدايي كه بزرگش خواندي … به خدا مثل تو تنهاست بخند … دست خطي كه تو را عاشق كرد … شوخي كاغذي ماست بخند… فكر كن درد تو ارزشمند است.. فكر كن گريه چه زيباست بخند… صبح فردا به شبت نيست كه نيست… تازه انگاه كه فرداست بخند… راستي آنچه كه يادت داديم … پر زدن نيست كه در جاست بخند… آدمك نغمه اي آغاز نخوان … به خدا آخردنیاست بخند + نوشته شد نظرات درست متر کن , آدمها همقد خودشانند نه همقد تصورات تو.. + | نظرات دیگر گذشته آن زمانی که فقط یک بار از دنیا می رفتی؛ حالا یک بار از شهر میروی… یک بار از دیار می روی… یک بار از یاد می روی… یک بار از دل می روی… ………یکبار از دست می روی… و هنوز از دنیا نرفته ای … +
نظرات هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم” قیصر امین پور + | نظرات غم زمانه خورم یا فراق یار کشمبه طاقتی که ندارم کدام بار کشمنه قوتی که توانم کناره جستن از اونه قدرتی که به شوخیش در کنار کشمنه دست صبر که در آستین عقل برمنه پای عقل که در دامن قرار کشمز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیستجفای دوست زنم گر نه مردوار کشمچو میتوان به صبوری کشید جور عدوچرا صبور نباشم که جور یار کشمشراب خورده ساقی ز جام صافی وصلضرورتست که درد سر خمار کشمگلی چو روی تو گر در چمن به دست آیدکمینه دیده سعدیش پیش خار کشم + | نظرات من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است . . . + نظرات پير خرد يك نفس آسوده بود، خلوت فرموده بود كودك دل رفت و دوزانو نشست ، مست مست. گفت: تو را فرصت تعليم هست؟ گفت: هست. ……گفت: كه اي خسته ترين رهنورد ، سوخته و ساخته گرم و سرد ،بر رخت ازگردش ايام گرد، چيست برازنده بالاي مرد؟ گفت :درد. گفت: چه بود اي همه دانندگي ، راست ترين راستي زندگي؟ پير كه اسرار خرد خوانده بود، سخت در انديشه فرومانده بود. ناگهان از شاخه اي افتاد برگ گفت : مرگ … + نوشته شده در جمعه یکم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 17:32 توسط ashkanzegond | نظرات خستم از لبخند اجباری خستم از حرفهای تکراری خستم از لبخند اجباری خستم از حرفهای تکراری خسته از خواب فراموشی ،زندگی با وهم بیداری این همه عشق های کوتاه و این تحمل های طولانی خانه آرشیو وبلاگ عناوین نوشته ها نوشتههای پیشین دی ۱۳۹۲ مهر ۱۳۹۲ شهریور ۱۳۹۲ مرداد ۱۳۹۲ تیر ۱۳۹۲ خرداد ۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ فروردین ۱۳۹۲ اسفند ۱۳۹۱ بهمن ۱۳۹۱ دی ۱۳۹۱ آذر ۱۳۹۱ آبان ۱۳۹۱ مهر ۱۳۹۱ شهریور ۱۳۹۱ مرداد ۱۳۹۱ تیر ۱۳۹۱ خرداد ۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ فروردین ۱۳۹۱ اسفند ۱۳۹۰ بهمن ۱۳۹۰ دی ۱۳۹۰ آذر ۱۳۹۰ آبان ۱۳۹۰ مهر ۱۳۹۰ شهریور ۱۳۹۰ مرداد ۱۳۹۰ تیر ۱۳۹۰ خرداد ۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ فروردین ۱۳۹۰ اسفند ۱۳۸۹ بهمن ۱۳۸۹ دی ۱۳۸۹ آذر ۱۳۸۹ آرشيو BLOGFA.COM
شعر احساسی + زیباترین اشعار عاشقانه ❤️ از شاعران معاصر ایران
در این بخش منتخب اشعار عاشقانه ❤️ شاعران معاصر ایرانی را گردآوری گرده ایم. این شعر های احساسی از بهترین غزل سرایان معاصر هستند و حال و هوای عاشقانه دارند.
شعر عاشقانه احساسی
تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
احمد شاملو
***
با خدا بايد بنشينيم دو تايي
دور ميزي ترجيحا گرد
متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست
تا لبخند بزرگي شايد
بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند
من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده
آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام
که هر کنج اين خانه
از دست ديده ام ، درياست
سيد علي
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
***
دوبیتی کوتاه و عاشقانه شهریار
دل های ما که به هم نزدیک باشن دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور میترسم
شعر عاشقانه شاملو کار دیگری نداریم من و خورشید برای دوست داشتنت بیدار میشویم هر صبح شعر نو احمد شاملو *** دلنوشته کوتاه احساسی گنجشکاني که رد تو را ديروز درخت به درخت و خيابان به خيابان دنبال کردهاند خدا ميداند چه ديدهاند که جيکشان ديگر در نميآيد عباس صفاری
دوباره میسازمت وطن… اگر چه با خشت جان خویش! ستون به سقف تو میزنم… اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گل… به میل نسل جوان تو… دوباره می شویم از تو خون! به سیل اشک روان خویش دوباره یک روز آشنا… سیاهی از خانه میرود! به شعر خود رنگ میزنم ز آبی آسمان خویش… اگر چه صد ساله مرده ام! به گور خود خواهم ایستاد که بردرم قلب اهرمن… ز نعره ی آنچنان خویش… کسی که عظم رمیم را دوباره انشا کند به لطف!
چو کوه می بخشدم شکوه… به عرصه ی امتحان خویش… اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود! جوانی آغاز میکنم… کنار نوباوگان خویش… حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می کنم… که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش! هنوز در سینه آتشی… بجاست کز تاب شعله اش! گمان ندارم به کاهشی… ز گرمی دمان خویش دوباره می بخشی ام توان… اگر چه شعرم به خون نشست! دوباره می سازمت به جان… اگر چه بیش از توان خویش!ت